سخنان ضد اسراییلی احمدی نژاد:
کوته‌بینی استراتژیک بر ضد منافع مردم ایران
لطفعلی سمينو، عیسی پهلوان، آرش برومند

12.02.2006

 

سیاست خارجی فعلی جمهوری اسلامی که در راستای جنگ تمدن‌هاست تبلیغ خوبی برای شرکت های سازنده جنگ افزار است. تشدید تشنج در منطقه و واکنش تند اسراییل و آمریکا از یکسو به جناح تندرو، محفل های امنیتی ، نظامی و بنیادگرایان در جمهوری اسلامی امکان می دهد تا سیاست‌های نظامی‌گرایانه و سرکوبگرانه خود را توجیه کنند، بر بودجه نظامی کشور بیافزایند و خریدهای میلیاردی جنگ افزار (بویژه از روسیه و چین) را بعنوان دفاع از منافع ملی قلمداد نمایند. از سوی دیگر، تشنج منطقه‌ای کشورهای عربی را از ترس یک «ایران مهاجم» به گستره رقابت خرید جنگ افزار می کشاند و دهها میلیارد دلار از خزانه کشورهای نفت‌خیز خلیج فارس را به جیب صنایع نظامی انگلیس و آمریکا سرازیر می کند.

 Iran_Israel

Jasper Rietman

نخستين اظهارات احمدی نژاد، در مقام رئيس‌جمهور ايران درباره اسرائيل، مبنی بر اينکه اين کشور بايد از نقشه جهان حذف شود، ضمن اينکه باعث شگفتی و نگرانی بسياری از ناظران سياسی دنيا شد، در عين حال با اين تصور يا اميدواری همراه بود که اين گفته‌ها، سخنان ناسنجيده سياستمدار بی‌تجربه‌ای هستند که گرچه ممکن است از ديدگاه تعصب‌آميز شخصی او ريشه گرفته باشند، اما منطبق با سياست خارجی رسمی جمهوری اسلامی ايران نيستند و اظهاراتش دير يا زود به وسيله خود او يا مقامات ديگر تکذيب شده، يا به سادگی به فراموشی سپرده خواهد شد زيرا ايران در دوران پس از آيت‌الله خمينی، با وجود اينکه همچنان از شناسايی اسرائيل خودداری کرده، اما بتدريج از تبليغات سابق خود در مورد اين کشور دور شده بود. اما اين اميدواری با تکرار همان دیدگاه‌ها در سخنرانيهای بعدی او در عربستان سعودی و زاهدان از بين رفت. او حتی با بيان اينکه کشتار ميليونها يهودي به دست نازيهای آلمان اغراق‌آميز و حتی افسانه است، سخنان پيشين خود را تکميل کرد. مقامات و شخصيتهای بلندپايه ديگر جمهوری اسلامی نيز چندین بار گفته های رئيس جمهور را تأييد کردند. احمدی نژاد در آخرین اظهاراتش در مورد اسراییل گفت «برخی در داخل و خارج تصور می کردند که این سخنان از جانب ما بدون برنامه و سیاست مشخصی مطرح می شود اما ما در این زمینه استراتژی مشخصی را تعقیب می کنیم». (روزنامه شرق، 12/8/1384) و لذا این استراتژی را بعنوان سیاست فعال در قبال اسراییل یاد کرد.

ترديدی نيست که ايجاد مهاجرنشينهای يهودی در فلسطين در ارتباط مستقيم با سياستهای استعماری انگلستان بوده؛ مهاجرتهای يهوديان به فلسطين و بنيانگذاری کشور اسرائيل از آغاز با ترور، خونريزی، جنگ و آواره کردن ساکنان اصلی قلمرو فعلی اسرائيل و فلسطين انجام شده و انگلستان و ايالات متحد آمريکا -که از زمان جنگ جهانی دوم به‌تدريج جای انگلستان را گرفت- با حمايت از تأسيس و توسعه‌طلبی اين کشور و در راستای اهداف راهبردی درازمدت خود، کانون بحرانی در خاورميانه به‌وجود آورده اند که تا کنون دوام يافته است. در اين نيز ترديدی نيست که مردم عربِ کشورهای پيرامون اسرائيل و به ويژه فلسطينيها در اثر پيدايش اين کانون بحران و توسعه‌طلبی اسرائيل تلفات فراوان متحمل شده و رنج بسيار برده اند. اما اينجا بايد واقعيتهای ديگری نيز درنظر گرفته شوند:

– نه تنها اسرائيل، بلکه کشورهای عربی خاورميانه نيز در پی سياست انگلستان و فرانسه برای تقسيم مناطق نفوذ در اين منطقه مهم جهان بعد از جنگ اول جهانی ايجاد شدند. اين کشورها هيچگاه موجوديت مستقلی نداشته و به اين اعتبار کشورهايی مصنوع هستند.

– کشتار يهوديان اروپا در دوران هيتلر واقعيتی انکارناپذير است. نژادپرستی، جهان‌بينی رسمی و اعلام‌شده نازيهای آلمان و فاشيستهای ايتاليا بود. آنها نابودی کامل يهوديان آلمان و سرزمينهای اشغالی خود را تحت عنوان „حل نهايی مسئله يهود“ برنامه‌ريزی کردند و اين کار را تا درجات زيادی به انجام رساندند و به اين ترتيب یکی از بزرگترين جنايت های تاريخ بشر را مرتکب شدند. جنايات نازيها محدود به يهوديان نيست. کولي‌نسبها، آزاديخواهان و دگرانديشان نيز تحت حکومت آنها به سرنوشت مشابهی محکوم بودند. نازيها، آلمانيهای به گمان خودشان آريايی را، نژاد برتر و سزاوار سروری بر اقوام ديگر می‌دانستند و با همين استدلال بسياری از مردم سرزمينهای اشغالی خود را به کار اجباری در صنايع نظامی مجبور کردند. بسياری از اين انسانها تحت شرايط غيرانسانی از بين رفتند. پژوهشهای جدی در اين باره به قدری فراوان است که فهرست آنها کتاب قطوری را تشکيل خواهد داد. هر علاقمندی می‌تواند انبوهی از آنها را به‌دست آورد. اينجا می‌توان به کتاب بسيار باارزش „کشتارهای جمعی ناسيونال سوسياليستها با گاز سمی“ (Nationalsozialistische Massentötung durch Giftgas)، نوشته جمعی از پژوهشگران سرشناس از کشورهای مختلف و انتشارات متعدد موسسه علمی تاريخ معاصر در مونيخ (Institut für Zeitgeschichte, München) در اين مورد اشاره کرد . از دهه‌ها پيش، در آلمان بيش از همه جا در اين باره گفته و نوشته می‌شود. تصور اين‌که همه اين افشاگريها زير نفوذ يهوديان و اسرائيل قرار دارند، ارتباطی با واقعيت ندارد. با وجود اعمال نفوذ آمريکا در هنگام صدور قطعنامه مربوط به تقسيم فلسطين، پذيرش بنيانگذاری اسرائيل و شناسايی آن کشور از جانب بسياری از کشورها تا حد زيادی در اثر افشای جنايتهای نازيها انجام شد. ستم‌های اسرائيليها در حق مردم فلسطين نبايد باعث توجيه جنايت نازيها يا نفی آن شود.

اين نکات و بسياری مطالب ديگر می‌توانند موضوع بحثهای تاريخی يا نظری در باره پيدايش و تحول اسرائيل قرار گيرند، اما در عرصه سياست بايد برای سياست‌گذاريهای رهبران در جستجوی علل ملموس‌تری بود و چنانچه فرض بگيريم که رهبران جمهوری اسلامی نيز از اين قاعده مستثنی نيستند، اين پرسش مطرح می‌شود که آنها با چه محاسباتی چنين سياستی را درپيش گرفته اند؟ و اين سياست چه عواقبی می‌تواند داشته باشد؟

احمدی نژاد، حتی اگر خودش هم نداند، درست از همان روش سياسی جرج بوش در نام بردن از ايران و کره شمالی به عنوان کشورهای شرور يا محور شر پيروی کرده است، هر دوی اين سياستها از لحاظ نوعی عبارتند از ايجاد بحران و تمرکز توجه جهانيان روی يک مسئله ساختگی و احياناً انحراف از يک مسئله ديگر.

برخی از مفسران، عامل سياست داخلی، يعنی ناکامی در حل مشکلات داخلی و قصد انحراف افکار عمومی ايرانيان از اين مشکلات و تمرکز آن روی يک دشمن خارجی را علت درپيش‌گرفتن اين سياست می‌دانند. گرچه تأثير اين عامل را به‌کلی نمی‌توان نفی کرد، اما با توجه به حساسيت فوق‌‌العاده موضوع، علت اصلی را بايد در مسايل سياست خارجی جستجو نمود.

در زمينه سياست خارجی، نخستين مطلبی که به ذهن متبادر می‌شود، حاد شدن رويارويی درازمدت ايران با آمريکا به ويژه بر سر مسئله مراکز هسته‌ای و تلاش احتمالی ايران برای دسترسی به جنگ‌افزار اتمی است. احتمالاً رهبران ايران درنظر دارند با ايجاد يک بحران تازه، افکار عمومی جهان را از فعاليتهای هسته‌ای خود منحرف و به ضديت با اسرائيل معطوف کنند. طراحان اين سياست، يک حمله نظامی، از جمله بمباران مراکز اتمی ايران را با توجه به موقعيت ضعيف آمريکا در افکار عمومی جهان، در شرايط فعلی نامحتمل می‌دانند و واکنش ملايم آمريکا در برابر کره شمالی بعد از اعلام دسترسی به بمب اتمی را نيز مؤيد نظر خود می‌يابند. آنها مسلماً در اين زمينه روی حمايت روسيه و چين و استفاده از تضاد يا اختلاف سياسی اتحاديه اروپا با آمريکا در مورد خاورميانه نيز حساب می‌کنند.

علاوه بر اين می‌توان تصور کرد که رهبران ايران آرزوی نفوذ يا حتی رهبری معنوی دنيای اسلام و در نتيجه به‌دست آوردن برگ برنده قويتری در آينده را از اين طريق در سر می‌پرورانند.

آيا اين محاسبات می‌توانند درست از آب درآيند؟

حتی اگر تبليغات علیه کشوری موضوع مناسبی برای تمرکز افکار عمومی می‌بود، بايد توجه داشت که وقتی آمريکا –به‌عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان- از چنين روشی استفاده می‌کند، ابزار لازم، يعنی نفوذ در رسانه‌ها را داراست و از متحدان نیرومندی برخوردار است. در صورتی که ايران از اين امکان ها برخوردار نيست.

محکوميت يهودی‌ستيزی تا آنجا در وجدان عمومی مردم دنيا تثبيت شده است، که درپيش‌گرفتن چنين سياستی نه تنها به هدف‌های رهبران ايران خدمتی نخواهد کرد، بلکه به آمريکا برای جلوه دادن ايران به عنوان کشور شرور، حامی تروريسم و خطری برای صلح جهانی ياری خواهد کرد. آمريکا به اين ترتيب به سادگی می‌تواند مسئله فعاليتهای اتمی ايران را همچون خطر مستقيمی برای موجوديت اسرائيل و صلح جهان جلوه دهد و به مقابله با آن اقدام کند. اسرائيل می‌تواند با استفاده از همين ابزار، افکار عمومی را از مسئله فلسطين و صلح خاورميانه منحرف کند و به „خطر ايران“ متوجه سازد. با اين ترتيب، اين سياست کمک مؤثری به نومحافظه‌کاران آمريکا و به‌ويژه به جناح جنگ‌طلب اسرائيل در انتخابات 28 مارس امسال خواهد کرد.

همان‌طور که بسياری از آگاهان سياسی نظر داده اند و به شکل‌های گوناگون از سوی نظريه‌پردازان نومحافظه‌کار آمريکايی نيز ابراز شده، اشغال عراق و حضور نيروهای آمريکايی در افغانستان، کشورهای آسيای ميانه و گرجستان بر اساس طرح وسيعی است که آمريکا برای کنترل درازمدت مناطق نفت‌خيز خليج فارس و دريای خزر طرح کرده است. ايران نيز جايگاه ويژه‌ای در اين طرح دارد و در واقع مهمترين بخش آن را تشکيل می‌دهد. گرچه به علت مسايل ناشی از جنگ عراق، وضعیت افغانستان و فشارهای بين‌المللی، یورش گسترده نظامی برای اشغال ايران در حال حاضر قابل‌تصور نيست، اما هرگونه اقدام نظامی مستلزم مقدمات و زمينه‌سازيهايی از جمله، تصويب قطعنامه‌هايی عليه کشور مورد نظر در سازمان ملل، تحريم اقتصادی و در پی آنها بمبارانها و اقدامات نظامی موضعی است. سياست اخير ايران دست آمريکا را از اين نظر بازتر می‌کند. حمله‌های نظامی موضعی مشکلات زيادی برای آمريکا دربر نخواهند داشت و حتی ممکن است اسرائيل به نيابت و با کمک آمريکا به چنين حمله‌ای دست بزند. در باره توان نظامی ايران نيز مانند مورد عراق (در آستانه یورش آمریکا به این کشور) از چندی پيش در رسانه‌های اروپایی و آمریکایی تبليغات اغراق‌آميزی می‌شود. هدف از اين تبليغات، خطرناک جلوه دادن ایران است و نبايد سران جمهوری اسلامی را به توهم در باره نيروی خود وادارد. ايران در برابر بمباران مراکز نظامی و صنعتی خود امکانات زيادی برای اقدام مؤثر متقابل ندارد. چنين یورش يا یورش‌‌هايی نه تنها به شکست سنگينی برای حکومت، بلکه به شکست و احساس سرشکستگی مردم ايران منجر خواهند شد.

 ايران نمی‌تواند با در دست گرفتن پرچم ضديت با اسرائيل روی رهبری معنوی يا حتی افزايش نفوذ خود ميان همه مسلمانان حساب کند. اختلاف ديدگاههای شيعه و سنی چنان زياد است که نزديکی ميان آنان را بسیار دشوار می سازد. آزمون تاریخی شکست خورده نادر شاه افشار برای اختلاف زدایی میان شیعیان و سنیان تاییدی بر این ارزیابی است. خود شيعه نيز مذهب يکپارچه‌ای نيست. زيديه، اسماعيليه، بکتاشيه، دروزيه، علويه و متوليان تنها بخشی از فهرست بلند شاخه‌های شيعه در کنار دوازده امامیِ نوع ايرانی را تشکيل ‌می‌دهند. اين شاخه از مذهب شيعه جز ايران فقط در جمهوری آذربايجان، عراق و لبنان حضور عمده دارد. بر اساس آمارهای تخمينی، در مجموع حدود 75 ميليون نفر شيعی خارج از ايران وجود دارند و حدود 20 ميليون نفر از اين عده را  شيعيان دوازده امامی (از نوعی که در ايران رايج است) تشکيل می‌دهند. از اين گذشته، تجربه نشان داده است که  مردم هر کشور در نهايت در هنگام بحرانها و درگيريها به حفظ منافع ملی خود گرايش خواهند داشت و اقدامی به نفع کشور ديگری نخواهند کرد. شيعيان کشورهای عربی در درجه اول عرب‌اند. و اين نکته‌ها‌ از ديد سياستگذاران آمريکايی، بریتانیایی، اسراییلی و متحدان اروپایی شان پنهان نيستند.

اتحاديه اروپا از نظر سياست خارجی واحد يکپارچه‌ای نيست. اما سه کشور بزرگ اروپايی، يعنی انگلستان، فرانسه و آلمان تا کنون در مورد ايران سياستی تقريباً يکسان و متفاوت از ايالات متحد آمريکا را درپيش گرفته اند. روشن است که اين کشورها نيز با اين سياست در پی تأمين منافع درازمدت خود در جهان چندقطبی آينده هستند. اما اين کشورها منافع مشترک بسيار ريشه‌داری نيز با آمريکا دارند و بنابراين بايد تفاوت سياست آنها را نه به عنوان تضادی اساسی، بلکه همچون رقابتی در نظر گرفت که در نهايت می‌تواند به سازشی منجر شود. سازش وسپس همکاری آمريکا و انگلستان در بحران ملی کردن نفت ايران، نمونه بارز فرجام احتمالی اينگونه رقابتها است. همين حکم با درجه متفاوتی در مورد روسيه نيز صادق است. روسيه و فرانسه در دوره صدام حسين قراردادهای درازمدتی برای استخراج و صدور نفت در مناطق وسيعی از عراق بسته بودند و سرمايه‌گذاريهای کلانی هم کرده بودند، اما جز مخالفت لفظی و رأی منفی به قطعنامه مربوط به اقدام نظامی در عراق، کار مؤثری برای جلوگيری از حمله آمريکا نکردند. چين البته برای تأمين نيازهای روزافزون نفتی خود علاقه زيادی به همکاری با ايران نشان می‌دهد و ايران می‌تواند با يک سياست دورانديشانه، پايه‌های اتحاد آينده با اين قدرت بزرگ را بگذارد. اما بايد دانست که سياست چين نيز در حال حاضر از رويارويی با آمريکا فاصله بسياری دارد. گذشته از اين، افکار عمومی همه کشورهای اروپايی، به ويژه آلمان در برابر يهودی‌ستيزی بسيار حساس است و دولتهای اين کشورها در قبال اينگونه تحريکات مجبورند واکنش نشان دهند .

با ايجاد يک بحران و عنوان کردن دشمن درجه اولی به‌نام صهيونيسم شايد بتوان اقشار متعصب مذهبی را بسيج کرد، اما ايران امروز از روحيه انقلابیِ سالهای پس از انقلاب بهمن تهی است، نسل جوانی که اکثريت جمعيت را تشکيل می‌دهد نيازهای ديگری دارد و به درستی دريافته است که تلاطم‌های شديد اجتماعی و درگيريهای خارجی به  گسست شيرازه‌های اجتماع و درنهايت به فلاکت انسانها منجر خواهند شد. نمونه عراق قويترين دلايل در اثبات اين حکم را در برابر مردم ايران قرار داده است. افزون بر اين، مردم ايران از ديرباز با هموطنان يهودی خود روابط دوستانه و احترام‌آميزی داشته اند و برای يهوديت به عنوان دين يکتاپرستی احترام قايلند. ما در کمتر دوره ای از تاریخ دو هزار و چند صد ساله ایران که یهودیان با ایرانیان در پیوند بوده اند، شاهد یهودی ستیزی به مفهوم اروپایی آن بوده ایم. بنابراين نمونه اشغال سفارت آمريکا و بسيج توده‌های مردم در آن دوران، قابل تعميم به امروز و به چنين سياستی نيست.

 معيار اصلی سياستمداران و رهبران کشورها برای سياست‌گذاری بايد منافع ملی کشور در چارچوب قواعد پذيرفته‌شده حقوق بين‌الملل و مناسبات بين‌المللی باشد. اما منافع ملی ايران در ارتباط با اسرائيل چيست؟

در درجه اول بايد پذيرفت که موجوديت اسرائيل يک واقعيت سياسی و یک امر مسلم حقوقی است. بيشتر کشورهای جهان اسرائيل را به‌رسميت شناخته اند و با آن روابط سياسی دارند. اين حکم شامل کشورهای عربی همسايه اسرائيل، به‌استثنای سوريه نيز می‌شود. سوريه نيز بارها اعلام کرده است که در صورت تخليه بلنديهای جولان حاضر به شناسايی اسرائيل و برقراری روابط سياسی کامل با آن است. حتی سازمان آزاديبخش فلسطين نيز به نيابت از فلسطينیان که بيش از همه از پيدايش اسرائيل زيان ديده و پيوسته با آن درگير بوده اند، موجوديت آن را به‌رسميت شناخته است. بنيانگذاری اسرائيل متکی به قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل برای تقسيم فلسطين و ايجاد دو کشور يهودی و فلسطينی (در نوامبر 1947) بوده و به همين دليل از نظر بين‌المللی از وجهه قانونی و حقوقی برخوردار است.

اسرائيل مورد حمايت ويژه ايالات متحد آمريکاست. از سوی ديگر، يهوديان در آمريکا، انگلستان و اروپا از نفوذ زيادی برخوردارند، تا حدی که گاه می‌توانند در سياستهای آنها تأثير بگذارند.

اسرائيل يک قدرت اتمی است و نه تنها جنگ‌افزارها و فن‌آوری نظامی بسيار پيشرفته‌ای در اختيار دارد، بلکه می‌تواند بسياری از آنها را توليد کند. تاريخ کوتاه اين کشور نشان داده که برای کاربرد قدرت نظامی اش نيز مدت زيادی تأمل نمی‌کند. با وجود اين، اسرائيل کشور کوچکی با 5/6 ميليون جمعيت و منابعی بسيار محدود است؛ ضريب افزايش جمعيت آن پائين است و مهاجرت دسته‌جمعی ديگری (شبيه به مهاجرتهای اوليه و مهاجرت يهوديان شوروی بعد از فروپاشی آن کشور) نيز وجود نخواهد داشت. اسرائيل همواره از جانب همسايگان بلاواسطه خود احساس خطر می‌کند و به همين دليل نمی‌تواند خطری برای ايران دربر داشته باشد. برعکس، ايران بارها در طول تاريخ، مورد حمله کشورهای همسايه غربی خود (عثمانی و سپس عراق) قرار گرفته است. تقریبا همه کشورهای عربی از یورش نظامی عراق به ایران پشتیبانی کردند. مناسبات حکومت مسلمان و بنیادگرای طالبان با جمهوری اسلامی نیز نمونه ديگری از اين واقعيت است که صرفِ مسلمان بودن مردم يک کشور باعث پيدايش روابط دوستانه ميان دو کشور نخواهد بود. از يک ديد صرفاً راهبردی می‌توان نظر داد که وجود اسرائيل می‌تواند برای تعادل قوا در منطقه به نفع ايران عمل کند. زیرا ایران‌ستیزی یکی از پایه های اساسی ملی گرایی عربی است. دوره حکومت عبدالناصر در مصر و صدام در عراق باوجود همه تفاوتهای اين دو حکومت، دو نمونه جدی در سیاست های ایران ستیزانه ناسيوناليسم عربی است. تقریبا در هر یک از نشست‌های کنفرانس کشورهای عرب، قطع نامه‌ای علیه ایران صادر می شود. مدت ها است که موضوع جزیره های ایرانی خلیج فارس بهانه اصلی این دولت هاست. آقای احمدی نژاد که در رویاهای موهوم امت اسلامی غوطه‌ور است توجه نمی‌کند که حذف اسراییل چه حجمی از نیرو را برای ضدیت با ایران از سوی ملی‌گراهای عرب آزاد خواهد کرد و چگونه تعادل نیروها را به زیان ایران در خاورمیانه و آسیای غربی برهم خواهد زد.

 گرچه عده‌ای از يهوديان متعصب رؤيای اسرائيل بزرگ را در سر می‌پرورانند، اما نيروهای واقع‌بين پرقدرتی در آن کشور شکل گرفته اند که هدف اصلی خود را صلح با همسايگان عرب، ازجمله فلسطينيها قرار داده اند و در اين راه تا اندازه زيادی پيش رفته اند. بنابراين توسعه‌طلبی اسرائيل حتی در مناطق همجوار آن نيز به دست نيروهای داخلی تا حدود زیادی مهار شده است. پس از پایان جنگ سرد دیگر اسراییل نمی تواند وظيفه مشت آهنین غرب را برای کنترل عرب ها و جلوگیری از سمتگیری آنان بسوی شوروی ادا کند. پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی به معنای پایان نقش استراتژیک اسراییل در خاورمیانه هم بود. ازین‌رو اسرائيل بیش از همیشه نياز به شناسايی رسمی و برقراری روابط با کشورهای منطقه برای زندگی صلح‌آميز دارد. ايران به عنوان بزرگترين و مهمترين کشور منطقه برای اسرائيل از اهميت زيادی برخوردار است. ايران می‌تواند ضمن تاکید بر تخليه کامل نظامی کرانه غربی رود اردن و تشکيل کشور مستقل فلسطينی بر اساس قطعنامه‌های 242 و 338 سازمان ملل، تخليه بلنديهای جولان و صلح عادلانه با سوريه، موجودیت اسراییل را به رسمیت شناسد و با چنین سياستی گام تعيين ‌کننده‌ای برای برقراری صلح واقعی در منطقه پرآشوب خاورمیانه بردارد.ايران با اين ترتيب، به مثابه يک قدرت بزرگ و واقع‌بين منطقه از نفوذ معنوی در کشورهای عربی و اسلامی برخوردار و به عامل صلح و ثبات در خاورمیانه بدل خواهد شد. بدون شک این اقدامات می تواند آنگاه که مناسبات سیاسی ایران و آمریکا روال عادی یافت و خاورمیانه از صلح و آرامش بیشتری برخوردار شد زمینه‌ای برای برداشتن گام های جسورانه‌تر و اساسی‌تر یعنی برقراری روابط سیاسی میان ایران و اسراییل گردد. اقدامی که چنانچه بموقع و بدرستی انجام شود، می‌تواند باعث اعتماد به نفس و سربلندی ملت ايران گردد.

مصلحت عمومی ملت ايران به‌طور کلی با صلح و تشنج‌زدايی در منطقه همسو است، اما سياست احمدی‌نژاد در جهت خلاف اين مسير و مخالف مصالح ملی ايران است. دامن زدن به تشنج در خاورمیانه و تقویت نیروهای افراطی در منطقه ازجمله در اسراییل، فلسطین و دیگر کشورهای مسلمان – مانند واکنش های حماس در فلسطین، اظهارات شماری از ژنرال های اسراییلی علیه ایران، فعالیت‌های اخوان المسلمین در مصر، واکنش های حزب موتلفه و حزب‌اللهی های ایرانی- تاییدی بر این ارزیابی است. احمدی نژاد می‌گوید «این موج در میان جهان اسلام طرفداران زیادی دارد و حرکت خود را ادامه خواهد داد». (روزنامه شرق 13 دی) احمدی نژاد و جناح همفکر او در جمهوری اسلامی بیش از یک میلیارد مسلمان جهان را در وجود حماس، اخوان‌المسلمین مصر و اردن و حزب‌اللهی های ایران و لبنان خلاصه می کند. حتی اگر گروه های پرشمارتری از مسلمانان هم از این موضع سیاسی پشتیبانی کنند چه چیزی برای ملت ایران به ارمغان خواهد آورد؟ آيا «همبستگی اسلامی» يا«همبستگی مردم مسلمان» توانست مانع اشغال افغانستان و عراق شود؟

سیاست خارجی فعلی جمهوری اسلامی که در راستای جنگ تمدن‌هاست تبلیغ خوبی برای شرکت های سازنده جنگ افزار است. تشدید تشنج در منطقه و واکنش تند اسراییل و آمریکا از یکسو به جناح تندرو، محفل های امنیتی ، نظامی و بنیادگرایان در جمهوری اسلامی امکان می دهد تا سیاست‌های نظامی‌گرایانه و سرکوبگرانه خود را توجیه کنند، بر بودجه نظامی کشور بیافزایند و خریدهای میلیاردی جنگ افزار (بویژه از روسیه و چین) را بعنوان دفاع از منافع ملی قلمداد نمایند. از سوی دیگر، تشنج منطقه‌ای کشورهای عربی را از ترس یک «ایران مهاجم» به گستره رقابت خرید جنگ افزار می کشاند و دهها میلیارد دلار از خزانه کشورهای نفت‌خیز خلیج فارس را به جیب صنایع نظامی انگلیس و آمریکا سرازیر می کند. قرار داد 20 میلیارد دلاری اخیر عربستان سعودی و انگلیس برای خرید هواپیماهای جنگی تازه‌ترین نمونه در این رابطه است.

بر این اساس با قاطعیت می توان گفت که خط مشی جدید سیاست خارجی جمهوری اسلامی از لحاظ استراتژیک کوته‌بینانه و بر ضد منافع مردم ایران است.

No Comments

Comments are closed.

Share