نبرد فرهنگها یا افسانه رویارویی
کلاودیا هایت
برگردان: لطفعلی سمینو

04.04.2004

به این ترتیب افسانه‌ای در مورد رویارویی پرداخته می‌شود: «دیگران» همچون گروه همگنی جلوه داده می‌شوند، کل این گروه به وسیله تمایلات افراطی شناسانده می‌گردد. از این طریق، به این هدف قانونیت بخشیده می‌شود که «خودیها» باید متحد و آماده نبرد باشند زیرا «دیگران» در هر حال متحد و آماده‌اند. بوسیله این گونه استدلال‌هاست که می‌توان بدون محدودیت زمانی و مکانی به جنگ علیه ترور پرداخت.

Claudia_Haydt

نویسنده: کلاودیا هایت[1]

     جامعه شناس و عضو شورای «مرکز اطلاعات در باره نظامیگری»[2]

   رویارویی فرهنگها که به عنوان توضیحی برای افزایش روزافزون خشونت در جهان عنوان می‌شود، به همان اندازه که عوام‌پسند است، نادرست نیز هست و به سادگی می‍توان با استناد به برخوردهای زیادی که در درون محدوده‌های فرهنگی روی می‌دهند، نادرستی آن را اثبات کرد.

   بسیاری از تحلیلگران (و نه تنها پس از 11 سپتامبر 2001) اسلامگرایی را به عنوان اوج تفکر غیرعقلایی، اقتدارطلب و ضد دموکراتیک می‍شناسند. بسیاری آن را همچون پدیده‌ای منزوی می‌نگرند، در باره ماهیت و اهداف آن پرسش می‌کنند و در این بین فراموش می‌کنند که تحولات جهانی و تأثیرات جنبی آنها در پیدایش اسلام سیاسی (با تمام طیفهای آن) مؤثر بوده‌اند.

   خشونت و بی‌عدالتی «بنیادگرایی بازار آزاد» در کشورهای «پیرامونی» بیش از همه جا آشکار است. جریانهای اسلامگرا بویژه در این کشورها موفق‌اند، زیرا این کشورها – بدلیل افت شدید قیمتهای جهانی مواد اولیه، اداره نادرست اقتصاد یا به این علت که در جریان بحران بدهی‌ها، بوسیله صندوق بین‌المللی پول مجبور به حذف برنامه‌های اجتماعی خود شده‌اند- نمی‌توانند دورنمایی برای آینده به اکثریت مردم خود ارائه دهند. این گونه کشورها، ازجمله مصر، محیط مناسبی را برای موفقیت جریان‌های اسلامگرا تشکیل می‌دهند.

   آنچه که بعنوان ارزشهای غربی نامیده می‌شود، مانند آزادی، دموکراسی و فردیت، از دید مردم این منطقه‌ها همچون حرف‌های توخالی تلقی می‌شود، زیرا برگزیدگان خود آنها تمایل چندانی به رسانه‌های آزاد و دموکراسی ندارند. در غرب، ناموفق ماندن اقتصاد و نبود وحدت اجتماعی در این کشورها را به وجود حکومتگران فاسد نسبت می‍دهند، بدون اشاره به این مطلب که نخبگان حاکم، اغلب به کمک غرب به مواضع خود دست یافته‌اند و سرکوب مخالفان در بسیاری از موردها، حداقل با موافقت کشورهای غربی اتفاق می‌افتد. در عین حال، تلاش‌های مستقل برای یافتن راه حل مسایل در این منطقه‌ها، بر اساس معیارهای غربی -که به عنوان معیارهای جهانی قلمداد شده‌اند- مورد قضاوت قرار می‌گیرند. از جمله این معیارها، فردگرایی به عنوان نحوه زندگی است. فردگرایی در یک بافت خانوادگی که همه اعضا برای حفظ موجودیت خود باید سهمی در آن ادا کنند، نه واقع‌بینانه است و نه درست.

   جیمز زوگبی، پژوهشگر آمریکایی در یک تحقیق گسترده[3]، در 8 کشور که اکثریت جمعیت آنها را مسلمانان تشکیل می‌دهند، پرسش‌هایی در باره ارزش‌ها، برداشت‌های سیاسی و هدف‌های انسانها به عمل آورد. او به این نتیجه رسید که آنها «غرب» را دشمن خود نمی‌دانند. سئوال شوندگان بروشنی بین ارزش‌هایی مانند آزادی و دموکراسی -که اکثریت مردم به آنها ارج می‌گذارند[4]– با اقدامات سیاسی مشخص، ازجمله عملکرد دولت ایالات متحد آمریکا –که از نظر مردم مردود است- تفاوت می‌گذارند.

   الگوی پیشرفت و توسعه غرب نتیجه‌های ویرانگر اجتماعی و اقتصادی در بر دارد. بسیاری از کشورهای اسلامی بشدت در معرض تأثیرات روند جهانی شدن بوده‌اند. میلیونها انسان زیر خط فقر زندگی می‌کنند. خانواده‌های بزرگ که تأمین‌های اجتماعی به اعضای خانواده اعطا می‌کردند، در اثر مهاجرت از دهات از هم پاشیده شده‌اند. بسیاری از کشورها توانایی ایجاد تأمین‌های اجتماعی از طریق تأسیسات عمومی را ندارند. مستمندان برای بقای خود به آن دسته از کمکهای اجتماعی که توسط گروه‌ها و سازمان‌های اسلامی ارائه می‍شود، وابسته‌اند. کسانی که به این گروه‌ها می‌پیوندند، کمکهای مشخصی، از خدمات پزشکی، مشاوره حقوقی و آموزش (حتی برای زنان) گرفته، تا تهیه خانه- دریافت می‌کنند و دوباره به یک جمع اجتماعی پذیرفته می‌شوند. گروههای اسلامی علاوه بر این، نوید یک نظام سیاسی خارج از حیطه تسلط غرب و رهبران فاسد خودی را می‍دهند.

   «تعصب» گویای همه چیز نیست

   اگر نخواهیم پدیده «اسلامگرایی» را فقط با غیرعقلایی بودن و تعصب توضیح دهیم، باید شرایط زندگی مردم کشورهای مربوط را در نظر داشته باشیم. در غیر این صورت، مثلاً درک این نکته غیر ممکن خواهد بود که چرا زنان با وجود موازین اخلاقی خشک و پدرسالارانه بعضی از گروه‌های اسلامگرا، از مهمترین پشتیبانان این جنبش‌ها هستند. در دنیایی که زنان –حتی وقتی شاغل باشند- بندرت می‌توانند درآمد کافی برای امرار معاش خانواده خود بدست آورند، یک ساختار مذهبی که مردان را موظف می‌کند، درآمد خود را به خانه بیاورند و آن را عمدتاً به مصرف شخصی خود نرسانند، برای بسیاری از زنان جذابیت خواهد داشت.

   توانایی گروه‍بندی‌های اسلامگرا در بسیج مردم، از پدیده موهوم داعیه اسلام برای تسلط بر جهان ناشی نمی‍شود، بلکه نتیجه بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های اجتماعی مشخصی است که مردم لمس کرده‌اند. اگر درک ضعف در برابر بیگانگان با ناامیدی از سیاست و با این تجربه همراه باشد که راه‌های قانونی سیاسی (اگر چنین راههایی اصولاً وجود داشته باشند) برای تغییر وضعیت نارسا هستند، گروه‍بندی‌های اسلامگرا همچون جایگزینی قابل قبول و پایگاهی اجتماعی پذیرفته خواهند شد.

   گذشته از این، طیف اسلامگرایی بسیار گسترده است و از سازمانهای متعادل -که با حزب‌های بزرگ محافظه‌کار مسیحی اروپا قابل مقایسه‌اند و الگوهای جهانی و خانوادگی مشابهی با آنها دارند- تا گروه‌های معتقد به انقلاب اجتماعی و گروه‌های افراطی (و در بعضی موارد تروریستی) را در بر می‌گیرد.

   تشخیص اسلامگرایی به عنوان «راه سوم»ی بین سرمایه‌داری و کمونیسم، که بعضی از بیانگران اسلام سیاسی به آن معتقدند، از لحاظ تحلیلی قابل اثبات نیست. سرمایه‌داری و اسلام، بطوری که مثلاً در ایران می‌توان مشاهده کرد، با یکدیگر تعارضی ندارند. حتی اخلاق کاری انعطاف ناپذیر اخوان‌‍‌المسلمین در مصر نیز که با طرح‌های جالب توجهِ «کمک برای خودیاری» در رشته‌های دارای دستمزد پایین، انسان‌ها را به بخش‌های تولیدی جذب می‌کند، تعرضی به ایدئولوژی بازار نیست. اما  نظامیان قدرتمند که قانونیت‌شان به طور فزاینده‌ای مورد تردید قرار می‌گیرد، خود را به حق از جانب جنبش‌های اسلامگرا مورد تهدید احساس می‌کنند. آوای این نظامیان نیز برای توجیه نقض بعضی از موارد حقوق بشر و ایجاد محدودیت‌های غیر دموکراتیک در غرب، با کمال میل در همسرایی غربی «تروریسم» ترکیب می‌شود.

   دشمنان قدیم و جدید

   برداشت ناقص از مبحث رابطه بین فرهنگ‌ها در اروپا و آمریکا دارای سابقه‌ای طولانی است. دانیل فرای، که در امر پژوهش کشمکش‌ها تخصص دارد، در دوران جنگ سرد الگوی ادراکی ناقص و نمونه‌واری را تشریح کرده است که به تصویر مجسم دشمن تبدیل می‌شود و سپس سناریوی تهدیدی بر اساس آن تدارک شده و مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد[5]. این الگوها پس از پایان گرفتن کشمکش بلوکها، در اساس بی‌تغییر باقی مانده و به «اسلام» منتقل شدند. فیلمهای مستند تلویزیونی، خبرهای روزنامه‌ها و تفسیرهای سیاسی در باره اسلام در جریان اولین جنگ آمریکا علیه عراق،‍ همان الگوی نمونه‌وار را نشان دادند.

   کشمکش‌ها با استفاده از تصویرهایی که از طریق رسانه‌ها پخش می‌شوند (مانند فاجعه‌های طبیعی از جمله آتش سوزی‌ها، طوفانها و غیره، یا از دنیای حیوانات بمثابه زادگاه خشونت) محتوایی غیر عقلایی پیدا کرده و جبری جلوه داده می‌شوند. اما نکته جالب توجه در این بین، تعویض عبارت «هجوم سرخ» با «هجوم اسلام» است.

   از دید غربیان، جامعه‌های غربی «آزاد»، «دموکرات» و «قانونمند»اند و «کثرت‍گرایی»، «فردیت» و«خودسازی» (حتی برای زنان) را ممکن می‌سازند. ادعا و واقعیت در این زمینه، بندرت از یکدیگر تفکیک می‌شوند. به این برداشت، تصویر واژگونه‌‍ای از بیگانگان اضافه می‌گردد: جامعه‌های اسلامی «عقب مانده»، «ماقبل مدرن»، «قرون وسطایی» و «متعصب»اند و «زنان‌شان تحت ستم قرار دارند». این برداشت‌های نادرست به احکام نادرست‌تری منجر می‌شوند: «آنها از ما نفرت دارند، زیرا ما آزادیم!»، «آنها از نحوه زندگی ما متنفرند»، «می‍خواهند ما را نابود کنند»[6]

   یکی دیگر از برداشت‌های نادرست، در زمینه تناسب قدرت‌های واقعی است. تلقی اسلامگرایی همچون خطری برای دنیای آزاد، امکان چشم فروبستن بر تناسب قدرت در جهان را فراهم می‌کند، به این ترتیب فراموش می‌شود که غرب، غیر از تسلط اقتصادی و نظامی، از لحاظ فرهنگی نیز بر جهان تسلط دارد. در واقع، کشورهای غیر غربی دلایل قویتری برای این در دست دارند که خود را مورد تهدید احساس کنند.

   جنگ نواستعماری علیه تروریسم

    تلقی [جامعه‌های اسلامی] همچون مخلوطی از خبیث و عقب‌مانده، پوشش بسیار مناسبی برای اِعمال سیاست‌های نواستعماری اروپا و ایالات متحد آمریکا – و درست به همان اندازه برای روسیه- است. هر حمله یا مداخله نظامی را می‌توان به این وسیله موجه جلوه داد: «ما» باید با همه امکانات خود با «شرورها» (تروریست‌ها، اسلامگرایان و دیگر خبیث‌ها» بجنگیم و خطر را به موقع رفع کنیم، وگرنه دیر خواهد شد. این گونه استدلال‌ها بخوبی می‌توانند با دلایل ظاهراً انساندوستانه‌ای از این قبیل ترکیب شوند: «ما» باید به گروه‌های تحت ستم (زنان، غیرنظامیان …) کمک کنیم، زیرا آنها بدون بمب‌های غرب هیچ امیدی به رهایی خود نخواهند داشت.

   حکومتهای غربی و استراتژهای نظامی‌شان به این ترتیب مسئولیت خود را در روی کار آمدن رژیم‌های جبار (از جمله عراق، عربستان سعودی و افغانستان) پنهان و «خسارت‌های جنبی» جنگ در بین مردم غیرنظامی را توجیه می‌کنند. در عین حال، استراتژی قدیمی قانونیت بخشیدن به استعمار (ما کشورها را به خاطر منافع خود مستعمره نمی‌کنیم، بلکه می‌خواهیم به مسئولیت انسان سفیدپوست در متمدن کردن جهان عمل کنیم)، دوباره مورد مصرف می‌یابد. این سلاح استدلالی، با موفقیت برای تقسیم مجدد نواستعماری دنیا بکار گرفته می‌شود. وقتی اعلام می‌شود که کشمکش بین «اسلام» و «غرب» و همچنین نبرد فرهنگها در هر حال اجتناب ناپذیر است[7]، درنهایت، تلاش برای حل و فصل مشاجره‌ها از راه‌های سیاسی نیز بی‌معنی و غیر ضروری جلوه می‌کند. کسی که برخورد عقلایی را بیهوده تلقی کند، راهی جز تهدید و جنگ در خارج و برقراری مقررات سخت امنیتی و محدود کردن آزادی‌ها در داخل (مانند تحت تعقیب قراردادن گروه‌های معینی از شهروندان[8]، عملیات شنود و ممنوعیت‌های متعدد) نخواهد داشت.

   به این ترتیب افسانه‌ای در مورد رویارویی پرداخته می‌شود: «دیگران» همچون گروه همگنی جلوه داده می‌شوند، کل این گروه به وسیله تمایلات افراطی شناسانده می‌گردد. از این طریق، به این هدف قانونیت بخشیده می‌شود که «خودیها» باید متحد و آماده نبرد باشند زیرا «دیگران» در هر حال متحد و آماده‌اند. بوسیله این گونه استدلال‌هاست که می‌توان بدون محدودیت زمانی و مکانی به جنگ علیه ترور پرداخت.

   در این بین، این نکته پنهان می‌شود که جنگ همیشه نتیجه تصمیمی سیاسی است. وجود اسلامگرایی به عنوان تجسم دشمن، در بافتی متشکل از سیاست خارجی میلیتاریزه شده آلمان و اتحادیه اروپا، تغییر ساختار ناتو و استراتژِی جنگهای پیشگیرانه غیر قابل اجتناب است. وجود این دشمن، برخورد سطحی با مسئله روابط بین‌المللی مبتنی بر اِعمال زور را فراهم می‌کند.

   اما راه دیگری نیز، یعنی برخورد انتقادی سیاسی و ایدئولوژیک وجود دارد. گفتگو با نیروهای مدنی «اسلامگرا» -که اکثریت آنها را تشکیل می‌دهند- ممکن است و ضرورت فوری دارد. با گروههای افراطی (هنوز) کوچک حاشیه‌ای فقط می‌توان با ابزارهای قانونی جامعه مدنی  مبارزه کرد و نه با جنگ.

مأخذ: جزوه «جهانی شدن و جنگ» (نشریه شماره 5 از «متنهای پایه‌ای اَتَک»)[9] ، تاریخ انتشار: نهم اکتبر 2003.


[1] Claudia Haydt

[2] Informationsstelle Militarisierung (IMI) e. V.

[3] Zogby, James J: What Arans Think (Arab Thought Foundation, Washington), 9/2002.

[4] همانجا، جدول شماره 37

[5] Frei, Daniel: Feindbilder und Abrüstung – Die gegenseitige Einschätzung der UdSSR und der USA, München 1985.

[6] در این باره از جمله نگاه کنید به:

Kurre, Sylvia: Gesellschaftliche Bildproduktion und Religion, in: Medienprojekt, 1994.

[7] Huntington, Samuel P.: Kampf der Kulturen. Die Neugestalltung der Weltpolitik im 21. Jahrhundert, München/Wien 1996.

[8] Rasterfahndung

[9] Globalisierung und Krieg, AttacBasis Texte 5, VSA-Verlag 2003, Hamburg

No Comments

Comments are closed.

Share