گریز
کریستیان فوکس با کمک دیانی بارتو
خلاصه شده و برگردان: پروانه رحیمی

30.01.2016

 

براندون بریانت مسئول هدایت پهپادهای جنگی و کشتار انسان ها در منطقه های بحرانی بود. این سرباز نخبه نظامی که پس از مدتی دیگر خود طاقت دیدن این جنایات را نداشت، درباره این جنگ غیراخلاقی دست به افشاءگری زده و مورد خشم و نفرت آمریکا قرار می گیرد. حال او در برلین خواهان پناهندگی سیاسی است.

 

Bryant

براندون بریانت (Brandon Bryant) آمریکایی 29 ساله ای است که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. او از کشور خویش گریخته است، زیرا که در حال حاضر به خاطر افشاگری هایش، یکی از انسان های خطرناکی است که باید از وطن خود، از گذشته خود و ازآمریکا می گریخت. از زمانی که در مقابل این قدرت بزرگ قرار گرفت، زندگی اش چرخش بنیادی ای کرد. او می گوید که «من دیگر همه چیز خود را از دست داده ام و دیگر خانه و کاشانه ای ندارم». این جا در خیابان بین Førde و Høyager در پایان دنیا، یعنی در کشور نروژ، کسی نمی تواند به من آسیبی برساند. او برای یک سخنرانی به مناسبت جایزه صلح نوبل به نروژ دعوت شده است. بر خلاف جولیان آسانژ و ادوارد اسنودن او حق انتخاب کشوری را که در آن ساکن می شود، دارد. او در خودروی خود صدای رادیو را بلند می کند و شعر قدیمی کلاسیک کویین „We are the champions“ و به ویژه جمله «And we will keep on fighting til the end.» را با صدای بلند زمزمه می کند.[1]

بریانت تا چند هفته پیش هنوز همراه سگ خود که از نژاد ژاپنی Mastiff بود، در خودروی داج (Dodge) اش زندگی می کرد. او مانند دیوانه ها بدون هدف با خودروی اش در راه بود و شب ها روی صندلی پارک ها می خوابید. پس از آن که او حدود سه سال پیش به عنوان نخستین خلبان آمریکایی از پهپادها و کشتار غیرانسانی و ضدبشری آن گزارش داد، مشکلات اساسی و ریشه ای در زندگی اش پیدا شدند. او همه چیز خود را از دست داد. کلیسا عضویت او را به عنوان یک مسیحی لغو کرد و او را برای همیشه از جامعه مسیحیت اخراج کرد. دوست دخترش، او را از ترس ترک کرد. همه دوستانش با وی قطع رابطه کردند و در فیس بوک شروع به فحاشی به او کردند. او حتا تهدید به مرگ شد. صاحب خانه اش او را از خانه اش بیرون انداخت. بانک، تمام حساب های مالی او را مسدود کرد و «اف. بی. آی» (FBI) دائم مزاحم او می شد.

در سال 2011 بود که بریانت برنامه جنگی پهپادها[2] را داوطلبانه ترک کرد و برای همیشه با افتخار از ارتش بیرون آمد. پس از آن دیگر نمی خواست سکوت کند. او از دیده ها و جنایاتی که خود مرتکب شده بود سخن می گفت. بریانت در مصاحبه های خود از خدمت پنج ساله اش به عنوان گروهبان در بخش پهپادهای نیروی هوایی گزارش می داد. محل کار او یک اتاقک فلزی به بزرگی یک خودرو در صحرای نوادا و مجهز به نمایشگرهای رایانه ای (monitor) بود. او به عنوان کمک خلبان پهپادها مسئول تنظیم دوربین ها در روی هواپیما و هدایت آنها بود.

حال او درباره کشته شدن 1626 انسان بی گناه از طریق  فرستادن پهپادها به یمن، افغانستان، پاکستان و سومالی خبر می دهد. او از انسان هایی سخن می گوید که با موشک های جنگی پهپادها کشته شده اند، بدون این که محکوم شده باشند؛ بدون این که حکم قانونی برای قتل شان وجود داشته باشد؛ بدون این که بتوانند از خود در محکمه ای دفاع کنند. او از شکار سران تروریست القاعده و یکی از شهروندان آمریکایی به نام انور العولقی گزارش می دهد؛ از جنگ 12 ساعته از مسافتی هزاران کیلومتر دورتر از جبهه. او با نوای موسیقی واگنر به شکار انسان ها می رفت، انسان هایی که نمی شناخت شان.

دو سال پیش بریانت در مجمع سازمان ملل در نیویورک حاضر شد و به پرسش های این مجمع پاسخ داد. او دائمن قسم خوران تکرار می کرد که هیچگونه کشتار دقیق و حساب شده و «پاکیزه»ای از طریق پهپادها وجود ندارد. فقط دو درصد از 5000 کشته شدگانی که از این طریق به قتل رسیده اند، افرادی بودند که می بایست طبق برنامه کشته شوند و بقیه کشته شدگان، زنان و کودکان بی گناه اند. او در مورد استفاده از روبوت های خلبان برای مقاصد جنگی اخطار جدی می دهد.

بریانت پس از افشاگری ها، احساس آرامش بیشتری می کرد، چون او از طرفی به دنیا نشان می داد که واقعیت چگونه است و از طرف دیگر همه دنیای اش، دنیای دوران زندگی سربازی اش درهم شکسته بود. او در سن 19 سالگی به طور اتفاقی وارد ارتش شد. پس از اولین شش ماهه دانشگاهی به علت بالا بودن شهریه، مبلغ هفت هزار دلار بدهی داشت. او مطلع شد که در ارتش می تواند رایگان تحصیل کند. نیروی هوایی در سال 2005 در حال ساختن پهپادها و برنامه های رایانه ای آن بود و در پی افراد کاردان می گشتند. بریانت بدون مشکل و به راحتی به استخدام ارتش درآمد. یک سال بعد، او نخستین پهپاد به نام پرِدِتور (Predator) را هدایت می کرد و در سن 22 سالگی او را در گروه ویژه مخفی برای کشتارهای برنامه ریزی شده، جای دادند. اولین بار پس از آن که نخستین انسان ها با موشک پهپادها به قتل رسیدند، او به مادر خود تلفن کرد و به شدت گریست. به گفته او «پس از آن دیگر حالت یک مرده متحرک   (zombie)را داشتم»؛ مرده متحرک به معنی کشتار از طریق فشار دادن دگمه ای مانند بازی های رایانه ای. همیشه برای توجیه این کار به من گفته می شد که این انسان ها تروریست اند. یک بار کودکی در میان کشته شدگان بود. آنها گفتند که این پیکر یک کودک نیست، بلکه یک سگ است. پرسیدم سگ دوپا؟ بریانت بر تمام احساسات انسانی خود سرپوش می گذاشت و خیلی بی تفاوت به خدمت خود ادامه می داد. او شروع به نوشیدن الکل کرد. کابوس او را شب ها رها نمی کرد. تا این که یک بار هنگام خدمت درهم شکست و حالش به هم خورد و خون استفراغ کرد. این نخستین باری بود که فهمید باید از کارش دست بکشد. او ارتش را ترک و شروع به افشاگری کرد. این گونه بود که بریانت افشاگر و منزوی شد. او احساس انزوای شدید و عذاب وجدان داشت. او از خود می پرسید چه چیزی مهم تر است، جنایاتی که او مرتکب شده یا حقیقتی که او در حال حاضر وظیفه افشای آن را دارد؟

بریانت در هتلی در نروژ نشسته و از بدترین ساعت ها و لحظه های زندگی اش تعریف می کند؛ بویژه از آغاز سال 2015 که دیگر طاقت او طاق شده بود. او مانند دیوانه ها در جنگل ها بی هدف راه می رفت، می خواست تنها و از همه انسان ها دور باشد. زندگی اش دیگری برایش مفهومی نداشت. او می گوید: «تلاش می کردم که روح خود را پاک کنم و فقط یک راه داشت و آن این بود که به زندگی خود پایان دهم». او بارها به خودکشی فکر کرده بود. این احساس درونی در او چنان قوی بود که دیگر نمی توانست روی آن سرپوش بگذارد و چنین بود که تصمیم به خودکشی گرفت. نقشه ای دقیق برای آن ریخت. او می خواست که در جنگل های مونتانا (Montana) مانند یک سامورایی جان خود را گرفته و به زندگی اش پایان دهد؛ شمشیری در شکم خود فروکرده و بچرخاند، رگ های خود را پاره کند تا این که از حال برود. پایان زندگی اش! این بالاترین تنبیهی بود که برای خود در نظر گرفته بود. او با شدت و حرارت تمام این قضیه را تعریف می کند و این که چگونه یک رایانامک (ایمیل) جان او را نجات می بخشد.

رایانامک از کشور آلمان بود. مجلس آلمان او را برای گزارش دادن درباره مساله NSA دعوت کرده بود تا نقش آلمان در رابطه با پهپادهای آمریکایی در دنیا را بیان کند. بریانت بارها در مصاحبه ها و گزارش های خود خبر از پایگاه های آمریکایی در ایالت «راین لند فالز» داده بود که در آنجا پایگاه «رامشتاین» قرار دارد و این که بدون وجود این پایگاه، آمریکای قادر به حمله های پهپادی به آفریقا و خاورمیانه نخواهد بود. علاوه بر آن شماره تلفن های برخی از اسلام گرایان تروریست از آلمان شناسایی شده بود. از طریق اطلاعات فراوانی که [3]BND به آمریکایی ها منتقل می کند، انسان های زیادی در این جنگ های مخفی به اصطلاح «بر ضد ترور» جان خود را از دست می دهند.

بریانت خودروی اش را می فروشد و سگ اش را برای مراقبت پیش کسی می گذارد و برای همیشه با مادر خود، تنها کسی که همیشه پشتیبان او بود، وداع می کند. او پایان ماه اکتبر آمریکا را ترک می کند. حضور وی در مجلس آلمان بحث خیلی شدید و پرشور و حرارتی را در مورد پهپادها می گشاید. او پنج ساعت به تمام پرسش های نمایندگان مجلس پاسخ می دهد. نمایندگان شورمندانه برای او کف می زنند و یکایک با او دست می دهند. این نخستین باری بود که با او به عنوان یک شاهد، محترمانه رفتار می شد.

علت اش این بود که تا کنون کسی چنین گزارش همه جانبه ای در مورد تاثیر نظامی آمریکا در خاک آلمان نداده بود.

وقتی که اوباما در سال 2009 وارد کاخ سفید شد، نخستین کسی بود که دستگیری همه مظنونان به تروریسم در سراسر دنیا توسط سازمان سیا را لغو کرد و موجب بسته شدن شکنجه گاه های مخفی شد. ولی از طرف دیگر هیچ رییس جمهوری پیش از او از استفاده از پهپادها پشتیبانی نکرده بود. همه پهپادها از طرف سازمان سیا در کشورهایی که با آمریکا به صورت رسمی در جنگ نیستند، به کار می روند. این سیستم ها از راه زمینی از طرف انسان هایی مانند بریانت هدایت می شوند و دست به حمله هوایی می زنند. این حمله ها اعلام شده نیستند. تمام پایگاه های پهپادی مخفی اند و سازمان دهی آنها زیرزمینی است.

بریانت توانست این اخبار را افشاء کند. تا کنون در آمریکا حکم دادگاهی برای وی صادر نشده، زیرا او مانند چلسی منینگ (Chelsea Manning) یا ادوارد اسنودن هیچگاه اسناد محرمانه ای را افشاء نکرده است. تا کنون حتا یک دادگاه رسمی علیه او حکمی نداده است. با این حال او می دید که پس از این افشاءگری ها، اتفاقات عجیبی در زندگی اش می افتد. مثلن باتری تلفن همراه او با این که نو بود و اصلن مصرف نشده بود، پس از یک ساعت خالی می شد. چند روز پیش از حضور او در بی بی سی لندن، به او تلفنی شد که شماره آن قابل دیدن نبود. خانمی گفت: «آقای بریانت، من از طرف اف. بی. آی با شما حرف می زنم. نام شما در فهرست اسلام گرایان داعش ثبت شده که قرار است به قتل برسند. مراقب صحبت های خود باشید و با احتیاط حرف بزنید؛ به ویژه آن چه که به مطبوعات می گویید. تنها چیزی که می تواند موجب حفظ جان شما باشد، این است که با گذشته خود به نام هدایت کننده پهپادها جایی پُز ندهید».

چند ساعت پس از افشاگری بریانت در مجلس آلمان دو نفر از کارکنان سازمان مخفی جنگ هوایی آمریکا به منزل مادرش رفته و به او گفتند که نام وی در فهرست اسلام گرایان داعشی قرار دارد که باید کشته شوند. وکیل بریانت حضور این افراد را در جلوی منزل مادر بریانت، در رابطه با حضور وی در مجلس آلمان می داند. گویی که دولت آمریکا تلاش می کند که مخالفان خود را که دست به افشاگری می زنند با رعب و وحشت سرکوب کند.

پس از این ماجراها، شخصی از بریانت در آمریکا شکایت می کند که گویی او سگ خود را شکنجه می داده است. او در آغاز این مساله را جدی نمی گیرد، ولی از طرف دادگاه نامه ای به او ارسال می شود که به خاطر این عمل راهی زندان خواهد شد. او با دادگاه به توافق می رسد که حکم اش را معلق کنند، به شرط این که تا یک سال و نیم آینده وی مرتکب هیچ جرمی نشود؛ حتا کوچک ترین جُرم. او حدس می زند که تمام این قضیه ها پاسخی به فعالیت های افشاءگرانه اش در آمریکا است، زیرا به گفته او «من تا کنون در همه زندگی هیچ گونه سابقه کیفری نداشته ام».

به همین دلیل بود که بریانت تصمیم گرفت که برای همیشه از زادگاه خود، ایالات متحد آمریکا، بگریزد.

او خیلی مایل است که در آلمان و به ویژه در برلین زندگی کند. وی به کمک دولت آلمان نیاز داد. دولت آلمان باید تصمیم بگیرد که چه چیزی برای او مهم تر است: آیا به شجاعت انسانی یک فرد احترام بگذارد که شرکت دولت آلمان در یک جنگ مخفی را افشاء کرده و یا این که فرمان بی چون و چرای دولت آمریکا، که این فرد را به عنوان خائن اعلام کرده، بپذیرد.

گرچه هیچکدام از سیاستمدارانی که به او کمک می کنند، حاضر نیستند نام شان افشاء شود که مبادا رابطه دیپلماتیک با آمریکا به خطر بیافتد، اما نشانه های خوبی از خبر کمک به بریانت در دست است.  در مجلس آلمان تقاضایی مطرح شده که بریانت را به عنوان یک سمبل، به عنوان یک برنامه انسان دوستانه، به شهروندی آلمان بپذیرند. نمایندگان در حال حاضر به دنبال راه هایی هستند که چگونه می توان به او کمک کرد. بریانت مایل است که با سخنرانی  در مدرسه ها، در مورد پهپادهای جنگی آمریکا افشاءگری کند.

بریانت به نروژ آمده تا به ساختن فیلم مستندی درباره پهپادها کمک کند. او در این فیلم نقش اول را دارد. برای این کار او دائم به محل های دورافتاده ای می رود تا با دانش آموزان در این مورد بحث و افشاءگری کند. وقتی که فیلم روی پرده می آید او در گوشه ای از سینما می نشیند، کتاب نقاشی و مدادهای خود را درمی آورد و تلاش می کند که با نقاشی کردن به آرامش برسد. روانشناس وی تشخیص داده که اثر جنگ های پهپادی تاثیر ژرفی بر روح و روانش گذاشته و او در حال حاضر از زائده های روحی آن دوران رنج می برد. او جمجه یک انسان را نقاشی می کند که از درون آن یک گل می روید. او با نقاشی کردن با گذشته خود رویارو می شود.

از بریانت می پرسیم که به قربانیان حملات پهپادی خود چه می گوید؟ او می گوید که من دست دوستی به سوی آنها دراز می کنم. از او می پرسیم و بعد چه؟

پس از مکث طولانی پاسخ می دهد: «هیچ زبانی قادر به بیان آن چه که من مرتکب شده ام، نیست. نمی دانم که چه می توانم و چه می توانستم به آنها بگویم».

منبع: نشریه دی سایت، 12 نوامبر 2015، شماره 46


[1]  ما قهرمانانیم

[2]   (Drone) پرنده هدایت پذیر از دور

[3]   سازمان اطلاعاتی-جاسوسی آلمان برای عملیات در خارج از این کشور

No Comments

Comments are closed.

Share