هم افزایی هوش مصنوعی و ایدئولوژی نولیبرال بی اندازه خطرناک است
مصاحبه دانیل بینس واگنر با پال میسون
برگردان: آرش برومند

17.09.2019

من جمله ای از ترتسکی را برای عنوان کتابم برگزیدم: آینده روشن و درخشان. دستکم بر این باورم که ما می توانیم یک نظریه استوار داشته باشیم، که چگونه می توانیم به سوی چنین آینده ای حرکت کنیم… فکر می کنم یک مشتق منطقی برای این سناریو وجود دارد که نوع بشر از اضطرار مادی، فشار اجتماعی و ترس در رابطه با ادامه هستی اش بگونه ای فزاینده رها خواهد شد. من به «آینده روشن و درخشان» باور دارم. ما باید به آن باور داشته باشیم. اما مسلماً تضمینی هم وجود ندارد که این مساله تنها یک توّهم باشد.

پال میسون، یکی از نظریه پردازان پیشروی پسامارکسیستی است. او در کتاب جدید خود تصویر تیره و تاری از زمان حال ارائه کرده و مدافع چشم انداز آینده ای درخشان است.

او آموزگار موسیقی، ناشر یک مجله رایانه ای، روزنامه نگارتلویزیونی، استاد دانشگاه و نویسنده است. پال میسون یکی از موثرترین روشنفکران بریتانیایی است.  چهار سال پیش او کتاب «پساسرمایه داری، طرح کلی یک اقتصاد فرارسنده» را منتشر کرد و برای تجزیه و تحلیل اش در این باره که چگونه اقتصاد شبکه ای به ترادیسی (transformation) سیستم اقتصادی منجر می شود، حتی از سوی «فایننشال تایمز» مورد ستایش قرار گرفت.

اینک میسون کتاب «آینده روشن و درخشان، دفاع رادیکال از انسان گرایی» را منتشر کرده است. این کتاب تجزیه و تحلیلی سیاسی از وضع حاضر ارائه کرده و سناریوهایی از تحولات آینده مطرح می کند. میسون یک مارکس گرا است. او مدافع یک انسان گرایی (هومانیسم) رادیکال است.

او اخیرا انتخاب بوریس جانسون به مقام نخست وزیری بریتانیا را چنین تفسیر کرد که «اکنون مانند ایالات متحد آمریکا بخش بزرگ نمایندگان محافظه کار دنباله روی حکومت یک دلقک خواهند شد». وی افزود: «مهره های اقتدارگرای درمانده و نژادپرستان پنهان، لحظه حاضر را فرصت بی بدیل زندگی شان می دانند». با این حال او در مصاحبه با «جمهوری» توضیح می دهد که چرا دیالکتیک تاریخ به سود نیروهای پیشرو عمل خواهد کرد.

پال میسون شما یک مقاله سیاسی نوشته اید که خصلت مانیفست گونه دارد. شما می خواهید افراد را به عمل تشویق کنید. اما تشخیص تان در مورد وضع حاضر تیره و تار است و این تشخیص از گفته های تان در مورد ترامپ شروع می شود.

میسون: انتخاب ترامپ به مقام ریاست جمهوری یک رخداد بزرگ تاریخی بود، نه آنگونه که بسیاری از تفسیرگران آمریکایی و انگلیسی باور داشتند یک حادثه. همین افراد مطمئن بودند که سیستم سیاسی بدون دشواری از پس ترامپ برمی آید و زخم هایی که او به جا می گذارد، بدون مشکلی دوباره التیام خواهند یافت. اما اتفاق دیگری افتاده است: ترامپ به مرکز یک حرکت بین المللی و ماورای راست بدل شده است. در کتابم می کوشم، علت های چنین تحولی را درک کنم.

اما شما ترامپ را تنها فردی که اتفاقی جلوی پرده است می نامید.

میسون: پشتیبانانی که او را به پیروزی رساندند، ابتدا نه روی او، بلکه روی دیگر کاندیداهای جمهوری خواه حساب باز کردند. ترامپ نمایشگر یک انشقاق بنیادی بین نخبگان آمریکا است. ایالات متحد آمریکا طی سی چهل سال گذشته زیر سلطه سیستمی بوده است که من آن را «کمونیسم سرمایه دارانه» می نامم. همه بخش های اقتصاد آمریکا و همه شاخه های نخبگان اقتصادی در یک همسازی (harmony) نسبی به سر می بردند، چون سیستم مالی امکان آن را فراهم ساخته بود که همه به رانت های سرمایه ای خشنود کننده دست می یافتند. با آمدن ترامپ بخشی از این نخبگان این پیمان را فسخ کرد و به قدرت دست یازید. وضعیت موجود دیگر این نخبگان را راضی نمی کند.

چرا؟

میسون: این نخبگان خواستار حق ارتشای آشکارند، آنان خواستار حفاظت دولتی از بازارهای بسته و به سود آنان دستکاری شده اند. آنان خواستار تضمین های دولتی برای سیستم مالی اند و خواهان درهم شکستن دولت بخودی خود کوچک و محدود اجتماعی اند.

آیا می توانید مشخص تر سخن بگویید؟

میسون: برادران کُخ که جزو ثروتمندترین آمریکاییان اند را در نظر بگیرید که پول شان را در صنعت نفت به دست آورده اند. آنان ابتدا نه از ترامپ، بلکه از حزب جمهوری خواه پشتیبانی می کردند. برنامه آنان عبارت از این است که تا آنجایی که ممکن است دولت کوچک تر باشد. منافع خانواده مرکر (Mercer)، که بر صندوق پوشش ریسکی (Hedgefonds) به نام Renaissance Technologies مسلط است، کمی متفاوت است. آنان خواستار تلاطم اند، زیرا چنین آشوبی برای سفته بازی و دلالی مالی خوب است. استیو بنن و سهامداران
[1]«Breitbart» نیز خواهان آشوب اند. ترامپ برای آنان همچون توپ تخریب ساختمان[2] است که با او به جان نظم بین المللی افتاده اند. اراده ایجاد آشوب آن چیزی است که همه پشتیبانان قدرتمند ترامپ را به هم مرتبط می کند. کتاب «The Fourth Turning» (چهارمین چرخش) اثر نیل هوه (Neil Howe) و ویلیام اشتراوس (William Strauss) که برای این افراد بسیار مهم است، نظریه یک سقوط ضروری پایان زمانی و در پی آن تولدی دوباره را عرضه می کند. اینها البته فقط خیال پردازی های ایدئولوژیک اند، اما در خدمت یک پروژه واقعی اند.

چنین آشوبی چه فایده ای باید داشته باشد؟

میسون: مساله آن است که یک دکمه بازنشانی (Reset button) فشرده شود و جهان نوینی آغاز گردد –جهانی بدون دولت اجتماع گرا، بدون حقوق پایه ای انسان ها، بدون حقوق بشر. تمامی نظم جهانی که از سال 1945 اعتبار داشت، می بایست محو شود. از لحاظ سیاست خارجی ترامپ این پروژه را دنبال می کند که چندجانبه گرایی را ویران سازد و به سیاست ابرقدرتی بازگردد. او از لحاظ سیاست داخلی زمینه ساز نوزایی زن ستیزی، نژادپرستی و خشونت تشدید شده اجتماعی است.

و همه اینها از آن  ناشی می شود که به گفته شما، «کمونیسم سرمایه دارانه» درهم شکسته است؟

ریشه این مسایل در بحران مالی سال 2008 است. تا بحران مالی، مشخصه سیستم اقتصادی کشورهای پیشرفته، «مالی سازی» به عالی ترین درجه بود و این در وهله نخست به معنای آن بود که مصرف، دیگر تنها مبتنی بر وام بود و نه رشد دستمزدها.

چرا این نکته به مشکلی برای «کمونیسم سرمایه دارانه» بدل شد؟

میسون: سرمایه داری مالی گرا از چرخه های رونق و بحران شدت یابنده ای گذشته و مدام بی ثبات تر شده است. این مساله از نظر سیاسی و ایدئولوژیک مشکل آفرین تر شده است، چون زمانی این دیدگاه حاکم بود که بحران ها دیگر پیش نخواهند آمد، زیرا طبق آن نظریه، بازارها خودشان به اصلاح خود پرداخته و مالی شدن امور، به بهینه شدن سرمایه گذاری ها منجر خواهد شد. باور عمومی و این اعتقاد اساسی خدشه ناپذیر می گفت: همه چیز رو به راه است. دولت می بایست تا آنجا که ممکن است، در هیچ کاری دخالت نکند، بی تفاوت نسبت به این که درسال 1997، 2000 و سپس 2008 بحران های سیستمی رخ داده اند. این موضعگیری بگونه فزاینده ای ناپایدارتر شده است.

به ویژه با بحران مالی سال 2008.

میسون: در سال 2008 به جایی رسیدیم که شخصی مثل پیتر تیل -سرمایه گذار خطرپذیر (Venture Capital) که از جمله بنیانگذار «پی پال» است- به این نتیجه رسید که مداخله های دولتی که برای زنده نگاهداشتن و تثبیت سیستم مالی و اقتصادی ضروری اند، چنان حجیم شده اند که تایید توده ها نسبت به این سیستم ناپدید خواهد شد. در مقاله ای در سال 2009 او چنین نتیجه می گیرد که دمکراسی و آزادی -منظور آزادی اقتصادی و کارفرمایی است- دیگر با هم همخوان نیستند.

برای بخشی از نخبگان آمریکا دشمنی با دمکراسی به گزینه نهایی اقتصاد بازار تبدیل شده است.

میسون: با شروع بحران در سال 2008 آشکار شد که بخشی از نخبگان دیگر به این اکتفا نمی کنند که از امتیازات خود دفاع کنند، بلکه به خود دمکراسی هجوم خواهد آورند. خیلی ساده به این دلیل که دمکراسی به انسان ها این امکان را می دهد که یک سیستم اقتصادی ناکارآمد را رد کنند و بگویند: ما این را دیگر نمی خواهیم. برای پیشگیری از این وضعیت، تجدید حیات یک عوام گرایی دست راستی تهاجمی تنها استراتژی باقیمانده بود.

آیا ترامپ و عوام گرایی دست راستی در تحلیل شما سرانجام پاسخی به بحران سیستم مالی اند؟

میسون: پاسخی به بحران نولیبرالیسم اند. بچه را به نام اش صدا بزنیم. توجیه کنندگان سیستم کنونی این مقوله را با واکنشی بی درنگ رد می کنند و حتی قبول ندارند که چیزی به نام «نولیبرالیسم» اصولا وجود می تواند داشته باشد. آنان همواره ادعا خواهند کرد که نولیبرالیسم وجود ندارد و اصولا معلوم نیست که صحبت از چیست و این که این مساله یک مقوله مبارزاتی چپ است و این که خشونت مناسبات اقتصادی که طی چهل سال اخیر رخ داده، همین طوری رخ داده و پیامد یک تحول طبیعی بوده است.

تعریف شما از نولیبرالیسم چیست؟

میسون: رسوخ فزاینده هنجارهایِ رفتاریِ همخوان با بازار، در همه گستره های زندگی اقتصادی و اجتماعی. این تحولی است که از سال 1979 با چرخش در بهره آمریکایی و انقلاب تاچری و ریگانی در پی آن شروع شد.

اما نولیبرالیسم تنها یک ایدئولوژی صرف نیست، بلکه یک سیستم اقتصادی است. این سیستم بسیار کارآ بود؛ در سال های دهه هشتاد [میلادی. م] با سودهای حاصل از مقررات زدایی، در سال های نود [میلادی. م] با جهانی سازی و  گشودن دروازه های کشورهای پساکمونیستی. از سال 2001 است که نولیبرالیسم شروع می کند به خارج شدن از حدّ و دیوانه سری، سال 2008 است که درهم می شکند. این یک تحول عادی است. چرخه زندگی یک مدل اقتصادی است.

آیا این چرخه اکنون تکمیل شده؟

میسون: پس از فروپاشی 2008 می بایست در پی چیز جدیدی می گشتند. تا اینجا مساله روشن است. در ایالات متحد آمریکا در بین حزب جمهوری خواهان همواره یک جناح خیلی رادیکال وجود داشت. این جناح درک کرد که اکنون وقت آنان رسیده است.

کدام جناح؟

میسون: از لحاظ ایدئولوژیک در ایالات متحد آمریکا آشوب گرایی طرفدار آزادی فردی و ضد دولت گرایی -باور به این که دولت اجتماعی می بایست برچیده شود و مالیات ها، دست اندازی به حق مالکیت اند- از لحاظ سنتی از اروپا بسیار نیرومندتر است. این نیز مهم است که چه محافلی به طور مشخص از ترامپ پشتیبانی می کنند. گزینه ترامپ تنها پول سالاران (Plutokraten) ای هستند که در حاشیه هسته مرکزی قدرت قرار دارند، نه نخبگان سنتی تجاری. همین نکته دقیقا در مورد پشتیبانان نایجل فارج (Nigel Farage)  و برکسیت نیز صدق می کند.

چه چیزی این محافل را به هم پیوند می دهد؟

میسون: همانگونه که گفتم: در وهله اول آن بخش از منافع اقتصادی که از آشوب سود می برد. این  هم شامل صنعت نفت می شود که هر چیزی می خواهد جز یک نهاد سیاسی کارآمد که بتواند مقررات محیط زیستی وضع کند و هم شامل شرکت های سرمایه گذاری خصوصی (Private-Equity) که در بازارهای بی ثبات امکان سود بیشتری دارند. آماج آنان ملی کردن نولیبرالیسم است.

آیا این دو متضاد نیستند؟ تا کنون نولیبرالیسم و جهانی شدن دست در دست هم حرکت می کردند.

میسون: بله، تا کنون معتقد بودیم که نولیبرالیسم و جهانی شدن به گونه ای ضروری با هم پیوند دارند -که البته مدت طولانی چنین بود. برای نمونه تکانه های شدید لیبرالی کردن در اروپا بدون سازمان تجارت جهانی (WTO) و ورود چین به بازار جهانی امکان پذیر نمی بود. در سال 2009 در نشست بحرانی سران بیست کشور (G-20) در لندن هنوز گفته می شد: تجارت آزاد برجا می ماند، ما خواستار مسخ بازارها توسط دولت ها نیستیم. اما خلاف آن انجام شده است. سیاست بازرگانی، دوباره حمایتی (protective) شده، دیوار گمرکی بلندتر شده است، به وسیله تدبیرهای نجات بخش، بر اساس منافع ملی در بازارها دخالت می شود. اما چرخش قطعی این دوران با ترامپ شروع شد. پیام او عبارت از این است: من نولیبرالیسم آمریکایی را زنده نگاه خواهم داشت، حتی اگر به معنی اعلام جنگ اقتصادی به کشورهای دیگر باشد. ترامپ موعظه گر روایت یک ابرقدرت از نولیبرالیسم است.

این نکته ها مربوط به استراتژی های سیاست اقتصادی اند. اما از نظر شما هسته ایدئولوژیک سیاست ترامپی چیست؟

میسون: توصیف هانا آرنت از ماهیت فاشیسم -مبنی بر ائتلاف موقت نخبگان و اوباش- در این مورد به خوبی صدق می کند. باید در مورد ترامپ اقرار کنیم که او در این رابطه توانایی های خارق العاده ای از خود نشان داده است. او مهره ای است که موفق به ایجاد چنین ائتلافی شد. مفهوم «اوباش» را اینجا باید به صورت استعاری دریافت. منظور یک توده خشونت ورز و چپاولگر نیست، بلکه توده های خشمگین و ناخرسندند که پیش از هر چیز از حاشیه های پایینی جامعه می آیند. نبوغ سیاسی ترامپ در آن است که او هم توده مذهبی و هم سکولار را می تواند به هم پیوند بزند. اگر شما در تگزاس، که رای دهندگان مذهبی نیرومندند، در شاهراه ها برانید، صدها کیلومتر در دیواره های تبلیغاتی کنار خیابان ها تنها آگهی های مستهجن را می بینید. به تفرقه فرهنگی در جامعه آمریکا کم بها داده می شود. تد کروز (Ted Cruz)، مهم ترین رقیب ترامپ در بین نامزدهای انتخاباتی جمهوری خواهان، موفق شد بسیاری از بنیادگرایان مذهبی را پشت سر خود جمع کند. ترامپ اما این هنر را داشت که هم توده طرفدار هرزه نگاری و هم توده مذهبی را به خود جلب کند.

چه چیزی این دو گروه از رای دهندگان را به هم پیوند می زند؟

میسون: هر دو گروه می خواهند به گذشته بازگردند. اوانگلی ها پیش از هر چیز یک خواسته دارند: ممنوعیت مطلق سقط جنین و لغو حکم دیوان عالی. از زمان به قدرت رسیدن ترامپ گام های مهمی نیز برداشته شده تا  «رو علیه وید»[3] یعنی تصمیم بنیادی دادگاه عالی را برگردانند. سکولارها با بنیادگرایان مسیحی پایه مشترکی در زن ستیزی می یابند. این نکته به هسته اصلی نیروهای راست بین المللی بدل شده است. این ها هیجاناتی هستند که همچنین در اجتماع های گسترده تری پژواک معینی یافته و تشدید می شوند. دومین موضوع مهم که هواداران ترامپ را گردهم می آورد، نژادپرستی است. بخش نسبتن گسترده ای از جمعیت سفیدپوستان وجود دارد که واقعیت چندفرهنگی بودن را هیچگاه نپذیرفته است.

این پدیده را که چنین هیجاناتی به یکباره از لحاظ سیاسی بدخیم و مسری می شوند، چگونه توضیح می دهید؟

میسون: این مساله با فرهنگ نولیبرالی ربط دارد. نولیبرالیسم تنها به کارآیی علاقه دارد، نه به اعتقادات واقعی انسان ها. شاید یکی از هواداران ترامپ در شعبه امور پرسنلی کار کند و دقیقا مقررات را رعایت کند و هیچگونه تبعیضی نسبت به سیاه پوستان، دگرباشان، افراد تراجنس قایل نشود. اما چنین فردی در عمق روح اش هیچگاه این اقلیت ها را نپذیرفته است. و اکنون سیاستمداری از راه می رسد که به یکباره طرز برخوردی مانند این که سقط جنین، سیاست برابری جنسیتی و مهاجران نفرت انگیزند، را پذیرفتنی می سازد. هنگامی که ترامپ آشکارا می گوید، گانگسترهایی از آمریکای لاتین جانورند، مضمون نهفته در آن به روشنی روز است. در واقع او می گوید: آمریکای لاتینی ها، این انسان های مو قهوه ای، جانورند. ائتلاف ترامپ، متشکل از توده و نخبگان به بازگشت رسمی نژادپرستی مهر تایید می زند.

این بازگشت به صورت مشخص چه نمودی دارد؟

میسون: گستره های زیادی در جامعه آمریکا وجود دارند که در آنها هنوز -طبق فرمولبندی و. ا. دو بویس جامعه شناس- «مزد سفیدپوستی» وجود دارد. ترامپ مدافع این «مزد» است.

مثلا در چه گستره هایی؟

میسون: مثلن موضوع مهم خشونت پلیس را در نظر بگیرید. این امکان که یک شهروند سیاه پوست، هنگام یک کنترل عادی توسط پلیس هدف گلوله قرار بگیرد، زیاد است. برعکس اگر که یک سفیدپوستِ از کوره در رفته، که شمار زیادی از انسان ها را هم به قتل رسانده، تسلیم شود، اغلب هدف قرار نمی گیرد، بلکه دستگیر می شود. با جنبش «Black Lives Matter» در این عرصه فشار سیاسی زیادی بوجود آمده است. این جنبش اغلب بر دوش افراد با تحصیلات خوب و اغلب زنان کنشگر مدنی است که به دقت می دانند چه می کنند و موفق هم می شوند که فشار قانونی زیادی بیاورند. نیروهای نژادپرست در ایالات متحد آمریکا این نکته را دریافته اند و می گویند: „اگر اکنون ضربه وارد نکنیم، دیگر عمر «مزد سفیدپوستی» به سر می آید. ما می بایست چرخ تاریخ را به عقب برگردانیم“. به این ترتیب ائتلاف توده و نخبگان شکل می گیرد.

از دید شما برای درهم شکستن چنین ائتلافی به چه چیزی نیاز است؟

میسون: نیروی چپ دوباره نیازمند یک آرمان شهر (اتوپی) است. این مهم ترین چیز است. چپ پسامدرن طی سی سال گفته است  که آرمان شهرها به فاشیسم می انجامند. این حرف ممکن است در ارتباطات معینی درست باشد، اما امروزه ما با تهدیدات مشخص یک آرمان شهر  فاشیستی روبروییم و اگر نیروی چپ طرح مقابلی عرضه نکند، با مشکل مواجه خواهد شد. بدیهی است که مطلق سازی ایدئولوژی های سیاسی -چه در جناح چپ و چه در جناح راست- یک خطر است، بدیهی است که هم فاشیسم و هم استالینیسم خود را از طرح های آرمان شهری تمامیت گرا تغذیه کرده اند. اما اجماع اساسی ضعیف شده نولیبرالی زمان ما، ابزاری برای مبارزه با جنبش های ارتجاعی به دست نمی دهد. آقای شویبله[4] و ماکرون شاید از دید خود نیت خوبی داشته باشند. اما آنان وسیله ای برای دفاع از وضعیت حال ندارند.

این نکته ای است که در کتاب شما نیز اهمیت دارد. شما می گویید: نخبگان اقتصادی کنونی به گونه شگفت انگیزی تلاش زیادی بر ضد عوام گرایی راست روانه نمی کنند.

میسون: جهان نگری حاکم بر نخبگان اقتصادی می گفت که سیاست دوران اش به سر آمده و همه مسایل تنها از طریق تدبیرهای اقتصادی می توانند حل شوند. نخبگان اقتصادی باور دارند که همه چیز اقتصادی است، ازین رو دیگر هیچ برنامه سیاسی ندارند. آنان فقط مدیریت تکنوکراتی (فن سالارانه) را می شناسند.

اما یک نوع لیبرال های مبارز هم وجود دارد.

میسون: شکی نیست که سیاستمدارانی مانند گای فرهوفشتات (Guy Verhofstadt) هم در پارلمان اروپا حضور دارند، که به نظر می رسد تغییر مدار داده و به صورت بسیار تهاجمی مقاومت اخلاقی بر ضد نیروهای راست نوین را موعظه می کنند. اما اگر برای نمونه بنگرید که در جهان اقتصادی بریتانیا چه می گذرد، فقط شگفت زده می شوید. به یکباره بخشی از نخبگان تجاری پیش روی تان است – جماعتی نسبتا ناشفاف که اغلب ارتباطات خوبی هم با روسیه دارند- که همه قاعده ها را نقض می کنند و اجماع حاکم را بطور تمام و کمال خاتمه یافته می خوانند. در برابر این نیرو، یک دستگاه اداری سنتی قرار دارد که به گونه ای بهت آور منفعل است. جریان غالب در دنیای سرمایه داران و بورژوازی سنتی خیلی صاف و ساده درمانده است. این جریان، از برگزیت که فاجعه ای برای منافع شان است، بیزار است، اما نمی داند که با این انشقاق جدید چگونه باید برخورد کند.

اما دستکم در بخش هایی از اروپا مخالفت لیبرالی شکل می گیرد. امانوئل مکرون تمامی استراتژی خود را بر این بنا کرده که در برابر ماری لوپن ارتجاعی یک جبهه پیشرو ایجاد کند.

میسون: درست است. مشکل مکرون پیش از هر چیز آنجا است که مقاومت در برابر نولیبرالیسم در فرانسه نه تنها یک جریان عوام گرایی راست روانه، بلکه یک جریان چپ نیرومند هم دارد. در حرکت «جلیقه زردها» هم یهودستیزان و راست های افراطی و هم سندیکاییان و چپ ها حضور دارند. استراتژی مکرون در برابر «جلیقه زردها» عبارت از آن است که همه آنان را به یک چوب براند و وانمود شود که همه فاشیست اند. این کار خطرناکی است. با این کار او دست به این ریسک می زند که کل قشرهای پایینی را به سه کنج راست براند. اما مشکل اصلی مکرون خیلی اساسی تر است: او توضیحی برای این امر ندارد که چگونه می توان جهان را بهبود بخشید. او چه چیزی می تواند به قشرهای پایینی فرانسوی عرضه کند؟ نظریه نولیبرالی دیگر چیزی برای عرضه ندارد.

و این تنها شامل حال سیاست فرانسه نیست.

میسون: مرکل را درنظر بگیرید. پیشنهاد سیاسی او چیست؟ صفر مطلق. جامعه آلمان میان یک بحران سیاسی ژرف گیر کرده است که AfD[5] به شدت میدان دار شده و حکومت آلمان به جز بودجه چیزی برای ارائه ندارد. زیرساختار راه آهن در کشورِ مهندسان، ناقص است و مردم خشمگین اند. بخش های بزرگی از شرق آلمان نیاز به سرمایه گذاری های ضروری دولتی دارد. اما کاری صورت نمی گیرد. در این مورد ترامپ از لحاظ سیاسی بسیار هوشمندتر است. او انتخاب مجدد خود را با میزان بالایی از کسر بودجه تامین مالی می کند. زمانی نیروهای بورژوایی و چپ اروپا درک خواهند کرد که بازارهای نسبتا لیبرالی شده و باز را تنها در صورتی می توانند حفظ کنند که با پول کافی و سیاست مالی و صنعتی ،دوران رونق را برانگیزند و محل اشتغال ایجاد کنند. در غیر این صورت همه چیز برباد خواهد رفت.

طنین حرف های شما این فکر را ایجاد می کند که شما خواهان نوزایی سوسیال دمکراسی هستید.

میسون: دستکم به این معنا است که سوسیال دمکرات ها نیز می بایست به گونه ای بنیادی به اصلاح خود بپردازند. حزب سوسیال دمکرات آلمان (SPD) را در نظر بگیرید: این حزب در حال مرگ است. ائتلاف بزرگ [حکومت آلمان. م] مثال آموزشی خوبی برای این مساله است که وقتی آدم زیر فشار است، دست به چه کار نباید بزند. اما حق با شما است. واجب تر از هر چیز ما به یک سوسیال دمکراسی نیاز داریم که همخوان با زمان باشد.

شما پسامارکسیست هستید. آیا در سمت چپ سوسیال دمکرات ها قرار ندارید؟

میسون: خیر. این مساله برخی افراد را همواره شگفت زده می کند، اما من خود را یک سوسیال دمکرات رادیکال می دانم. ما به دولت نیاز داریم. این دولت لازم نیست به صورت رادیکال دگرگون شده باشد، اما باید چنان سازماندهی شده باشد که بتواند دگرگونی های اقتصادی ایجاد کند و یک توازن معقولانه برای کل اجتماع ایجاد کند. اگر موفق نشویم، راست های افراطی، قشرهای پایینی و میانی سفیدپوست در دمکراسی های غربی را فراخواهند گرفت؛ همان گونه که اکنون در شرق آلمان دارد اتفاق می افتد.

در کتاب تان شما زیاد به ترامپ و نولیبرالیسم پرداخته اید. سپس پُلی به موضوع هوش مصنوعی زده اید. این دو پدیده را چگونه به هم پیوند می زنید؟

میسون: امروز سه خطر اصلی برای نظم سیاسی وجود دارد: این واقعیت که سیستم اقتصادی برای اکثریت مردم دیگر ارضاکننده نیست؛ پشتیبانی روبه اضمحلال از دمکراسی، دولت قانون و حقوق بشر و سرانجام خطر کنترل آلگوریتمی. هر سه این تحولات یک فصل مشترک دارند: ویرانی توان عمل بشری. ایدئولوژی نولیبرالی ما را به این عادت داده که به همه اینها بمثابه نتیجه ساختارهای مشوق اقتصاد بازار بنگریم. ما زندگی مان را به دست ماشینی به نام «بازار» سپرده ایم. در ضمن، حزب کمونیست چین و غول های فنآوری غربی -مانند فیس بوک، آمازون، گوگل- به نوبه خود ماشین های کنترل کننده غول آسایی ساخته اند. توانایی عمل بشری از همه سو تهدید می شود. و جالب اینجا است که بسیاری از انسان ها این مساله را پذیرفته اند. نوعی مذهب توده گیر قدرگرایانه (fatalistic) جا باز کرده است؛ نظری مانند این که هر کاری کنیم، نمی توانیم از سرنوشت بگریزیم.

و شما دعوت به مقاومت در برابر این «مذهب توده گیر» می کنید؟

میسون: ما به سمت یک ویران شهر [6](Dystopia) جدید می رویم. همه چیز توسط نیروهای اقتصادی تعیین می شود و توسط آلگوریتم های هوشمند کنترل. هم افزاییِ (Synergy) هوش مصنوعی و ایدئولوژی نولیبرالی بسیار خطرناک است. به همین دلیل من این کتاب ام را نوشته ام. نولیبرالیسم مانند ماده مخدر آغازینی است برای از دست دادن توانایی عمل و آزادی، که می تواند توسط هوش مصنوعی تکمیل شود. امروزه ما شاهد درهم شکستن باورمان به دمکراسی و آزادی هستیم و فردا با عدم تقارن های غول آسایی در زمینه دانش و قدرت سر و کار خواهیم داشت. آنچه که بر سر آن قمار می شود، توانایی عمل آزادانه بشری است. این نکته چنان آشکار جلوی چشمان مان قرار گرفته که اغلب انسان ها دیگر نمی توانند آن را ببینند.

شما همچنین نوشته اید که شکل های جدیدی از اعتراض پدید خواهد آمد.

پرصداترین مثال، جنبش «جمعه ها بخاطر آینده» است. دستکم در بریتانیا، چپ تقریبا با عجز به این پدیده های جدید برخورد می کند. جریان چپ عرصه های درگیری مانند محیط زیست را همواره بعنوان یک میدان فرعی درگیری های اقتصادی بشمار می آورد، همانطور که تاکنون به حقوق دگرباشان و برابری جنسی نیز، که از دهه 60 [میلادی. م] در مبارزه ای گام به گام کسب شده، به عنوان میدان فرعی نگریسته است. امروزه دگرباشان تا حد زیادی پذیرفته شده اند؛ پیش از هر چیز بعنوان گروه مصرف کننده در اقتصاد ادغام شده اند. پرسش تعیین کننده همواره عبارت از این است که: چه چیزی بی مشکل در سیستم موجود ادغام پذیر نیست؟

آیا وضع در مورد «جمعه ها بخاطر آینده» فرق می کند؟

میسون: حدس ام چنین است. این جنبش در وهله نخست ساختارهای قدرتِ یک اقتصادِ مبتنی بر دی اکسید کربنی را به چالش می طلبد. اما به معنایی بنیادی این جنبش زیست محیطی، پرسشی قابل ستایش مطرح می کند: چه باید کرد؟ چگونه باید بعنوان شهروندی خوب زندگی کرد که بتوان جامعه ای فارغ از دی اکسید کربن داشت؟ سرانجام مساله عبارت از یک جنبش پایه ای خودگردان است. و اینها دقیقا شکل هایی از اعتراض اند که سیستم را به چالش می طلبند و سیستم آنها را در خود نمی تواند جذب کند. سیاست سنتی بر این باور است که این ها بچه هایی هستند که می خواهند یک روز از مدرسه آزاد باشند و اکنون کافی است برخی از قانون ها را تغییر داد. اما مساله این نیست که فقط چند تا قانون عوض شود. مساله عبارت است از تغییر جامعه.

پس شما خوش بین اید.

میسون: من جمله ای از ترتسکی را برای عنوان کتابم برگزیدم: آینده روشن و درخشان. دستکم بر این باورم که ما می توانیم یک نظریه استوار داشته باشیم، که چگونه می توانیم به سوی چنین آینده ای حرکت کنیم؛ به سوی بشریتی که توان عمل دارد و خودگردان است. ما موجودی از گونه های با استعداد فنآوری هستیم و خیلی محتمل است که کماکان از این استعدادها استفاده کنیم تا استاندارد زندگی مان را بالا ببریم. پرسش تنها این است که آیا تردیسی ها (transformation) ی اقتصادی که با آن مرتبط اند، ساختارهای طبقاتی جدید و سلسله مراتب نوین و شکل های سرکوب شدیدتری ایجاد می کنند یا خیر. این دیالکتیک جاودانی تاریخ است: آیا تکانه پیشرفت نیرومندتر از تکانه سرکوب و خودویرانگری اجتماعی خواهد بود؟

پیش بینی شما چیست؟

میسون: فکر می کنم یک مشتق منطقی برای این سناریو وجود دارد که نوع بشر از اضطرار مادی، فشار اجتماعی و ترس در رابطه با ادامه هستی اش بگونه ای فزاینده رها خواهد شد. من به «آینده روشن و درخشان» باور دارم. ما باید به آن باور داشته باشیم. اما مسلماً تضمینی هم وجود ندارد که این مساله تنها یک توّهم باشد.

 

 

 


[1]  شبکه خبری آمریکایی

[2] استفاده از توپ تخریب یکی از قدیمی ترین روش های تخریب ساختمان است. در این روش یک توپ تخریب از جنس فولاد که با کابل از جرثقیل آویزان است به سازه برخورد کرده و طی دو حرکت افقی یا عمودی باعث تخریب سازه می شود.

[3] رو علیه وید (Roe versus Wade) حکم تاریخی دیوان عالی فدرال ایالات متحده آمریکا در خصوص قانونی شدن سقط جنین است.

[4] وزیر دارایی آلمان

[5] «آلترناتیو برای آلمان» حزبی دست راستی با شعارهای عوام گرایانه و نژادپرستانه است.

[6] Dystopia  یا به فارسی «ویران شهر» نقطه مقابل اتوپیا یا آرمان شهر است. به تعریف ویکی پدیا: ویران‌شهر یا مدینه فاسده جامعه‌ای خیالی در داستان‌های علمی–تخیلی است که در آن، ویژگی‌های منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. این جوامع معمولاً زمانی از یک جامعه را نشان می‌دهند که به نابودی و هرج‌ومرج رسیده‌است. این جوامع در زمان‌هایی بد و شوم ترسیم می‌شوند که می‌توان آن را دورهٔ بدزمانگی یا دُژگاهی نامید.


 

No Comments

Comments are closed.

Share