گزینش امید
مصاحبه ای با نوآم چامسکی
برگردان: آرش برومند

12.10.2019

ما دو گزینه داریم: ترک امید کرده و سهمی در آن داشته باشیم که بدترین چیز اتفاق بیافتد، یا این که از امکانات موجود بهره بجوییم و شاید سهمی در دنیایی بهتر داشته باشیم. گرفتن چنین تصمیمی کار بسیار دشواری نیست. مسلم است که باید فداکاری کرد و قربانی داد. چرا که زمان و انرژی ما محدودند. ولی برای شرکت در مبارزات و صلح و عدالت و رفاه عمومی پاداش هایی هم وجود دارد.

همواره این گرایش اغواگرانه وجود دارد که به عصر سیاسی خود بعنوان دورانی تعیین کننده بنگریم، بعنوان چرخش گاهی در تاریخ. بهترین راه برای سنجش چنین انگیزه ای، آن است که چشم اندازهای کنشگرانی را بجوییم که می فهمند، گذشته ما چگونه وضعیت کنونی ما را ایجاد کرده است.

نوآم چامسکی بیش از شش دهه است که آوای نافذی در گفتمان سیاسی آمریکا دارد و در حد گسترده ای درباره سیاست خارجی ایالات متحد، رسانه های خبری و نولیبرالیسم قلم می زند. در این گفتگو او به بحث درباره دورنماهای پیشرفت در عصر سیاست ارتجاعی و فاجعه های تهدیدآمیز اقلیمی می نشیند. چامسکی با توجه به این چالش های بی مانند مدعی است که ما یا می بایست دست از امید «بشوییم» یا اینکه برای دنیای بهتری مبارزه کنیم. ایده تعیین کننده آن است که کار برای دنیایی بهتر به معنای چیزی بیش از مقاومت صرف است: ما می بایست جایگزین هایی برای سیستم های مرگبار کنونی قدرت سیاسی و اقتصادی بیافرینیم.

اسکات کاسلتون: در گذشته شما گمان می کردید که دمکرات ها و جمهوری خواهان، آن جایی که تعیین کننده است، مانند پشتیبانی شان از قدرت مشترک، خیلی با هم فرق ندارند. آیا هنوز هم بر این باورید یا این که تکان کوچک و اما روبه رشد در جناح جوان تر حزب دمکرات علامت تحول امیدبخشی است؟

نوآم چامسکی: تغییرات حتی پیش از جابجایی ای که شما عنوان کردید وجود داشته است. هر دو حزب در سال های نولیبرالی به سمت راست حرکت کرده اند. نیروی اصلی دمکرات ها به چیزی شبیه جمهوری خواهان معتدل تبدیل شده اند و جمهوری خواهان درعمل خالی از طیف ها شده اند. فکر می کنم که در مشاهدات توماس مان و نرمان ارنشتاین خدمت شایسته ای به چشم می خورد مبنی بر این که حزب جمهوری خواه از سال های نیوت جینجریچ به این سو –و نیز بصورت چشمگیری در دوره سناتوری میچ مک کانل- بگونه ای فزاینده تبدیل به «قیامی رادیکال» شده که از سیاست عادی پارلمانی تا حد زیادی دست شسته. آن جابجایی که پیش از دونالد ترامپ صورت گرفت، یک حفره بزرگی میان دو حزب ایجاد کرد. در رسانه های گروهی اغلب این را «قطب بندی شدن» می نامند، اما این به هیچوجه تعریف دقیقی نیست.

هم در ایالات متحد و هم در اروپا برنامه های ریاضتی نولیبرالی، ثروت را به شدت متمرکز و در عین حال دسمتزدها را برای اکثریت انسان ها دچار ایستایی ساخته، خدمات اجتماعی را دفن کرده، دمکراسی کارآ را به گور سپرده و به آنچه که رییس پیشین بانک مرکزی، آلن گرین اسپن «ناامنی فزاینده کارگران» نامیده بود، دامن زده است. سیاست اقتصادی اجتماعی بطور مسلم، خشم و نارضایتی و تلخکامی هایی ایجاد کرده که اغلب عوام فریبان از آن سوءاستفاده می کنند.

چون نهادهای میانه گرای سیاسی رو به زوال گذاشته و گاه حتی عملن محو شده اند، هر دو حزب سیاسی تحت تاثیر این مساله قرار گرفته اند. دستگاه جمهوری خواهان در گذشته قادر به آن بود که کاندیداهای افراط گرایی را که در مراحل پیش انتخاباتی از پایه انتخاب کنندگان سربرمی آوردند، درهم شکند. اما در سال 2016 نتوانست. در بین دمکرات ها کارزار برنی ساندرز، بگونه ای حاد و تند، از بیش از یک سده تاریخ سیاسی آمریکا گسست، آن هم به این صورت که به موفقیت های قابل ملاحظه ای دست یافت، هم از این جهت که به پشتیبانی ثروت شخصی و قدرت شرکت ها اتکا نداشت و هم علیرغم بی توجهی رسانه ها و تحقیر مدیران حزبی. پیروزی ساندرز هم بازتابنده تحول در میان جناح جوان تری که شما به آن اشاره کردید است -که به نظرم بسیار امید بخش است- و هم در آن تحول نقش داشته است.

اما منظور ساندرز و آلکساندریا اکازیو-کورتز از «سوسیالیسم»، بنظر می رسد چیزی شبیه به «معامله جدید»[i] سوسیال دمکراسی باشد. بعنوان نمونه بیان نامه ساندرز زیاد موجب شگفت زدگی دوایت آیزنهاور نمی توانست بشود، که با حرارت استدلال می کرد، کسی که برنامه «معامله جدید» را به چالش بکشد، نمی تواند جزو سیستم سیاسی ایالات متحد آمریکا باشد. این خود نشانه ای از آن است که سیاست در سال های نولیبرالی تا چه حد به سمت راست لغزیده.

اسکات کاسلتون: جای شگفتی نیست که بحث های زیادی صورت گرفت که در آنها تلاش شد، سوسیالیسم را تعریف کنند. شما نقل قولی از آنتون پنه کوک آورده اید، که گفته بود، سوسیالیسم عبارت است از «کارگرانی که خود ارباب تولیدند». می توانید توضیح دهید که به چه صورتی خواهد بود؟

نوآم چامسکی: پنه کوک درک رایج از سوسیالیسم در سال های آغازین اش را بیان می کند، پیش از آن که به تلاش هایی تبدیل شود که گوشه های تیز سرکوب سرمایه داری آن ساییده شده و با انحراف غول آسای سوسیالیسم در روسیه بلشویکی پیوند داده شده باشد.  پنه کوک بعنوان یک مارکسیست چپ واقعی و چهره رهبری در شورای جنبش کمونیستی، یکی از «کودکان چپ روی افراطی» بود که لنین به آنها سخت تازیده بود. این ایده که کارگران باید خود ارباب تولید باشند، وارثِ طبیعیِ ایده آلِ محوریِ لیبرالیسم کلاسیک -از جان لاک تا توماس پین و آبراهام لینکلن تا جان استوارت میل- بوده است که به کارمزدی بعنوان شکلی از بردگی می نگریستند که در یک جامعه آزاد نمی بایست وجود داشته باشد. مبنای مفهومی آن از سوی انسان گرای بزرگ، ویلهلم فن هومبولت، یکی از پایه گذاران لیبرالیسم کلاسیک، چنین به تصویر کشیده شد: «آنچه که ناشی از اراده آزاد انسان نباشد و یا صرفا محصول دستور کار و رهنموددهی به او باشد، به سرشت او تبدیل نمی شود. او آن کار را نه با انرژی واقعی انسانی، بلکه با دقت مکانیکی انجام می دهد». اگر کارگری زیر کنترل بیرونی کار کند، «می توانیم آنچه او می کند، بپسندیم، اما از آنچه او است، منزجر شویم»، ابزاری در دستان دیگران، انسانی که رها نیست.

برجسته تر از این اما درک کارگران در آغاز انقلاب صنعتی بود. بسیاری از آنان زنان جوان، «دختران کارخانه ای» بودند که از مزرعه ها به کار در کارخانه ها رانده شده بودند. آنها یک نشریه مستقل زنده ای داشتند که در آن «تاثیر انفجاری اصول سلطنت طلبانه [سرمایه داری] بر بستری دمکراتیک» را محکوم می کردند. آنان فهمیده بودند که بر تجاوز به حقوق پایه ای بشر نمی توان چیره شد، مگر آن که  «آنانی که در کارخانه ها کار می کنند، صاحب این حقوق شوند» و حق حاکمیت در دستان تولیدکنندگان آزاد باشد. در چنین صورتی زحمتکشان، دیگر «بنده یا زیردست محقر یک مستبد بیگانه … و به مفهوم دقیق تر کلمه برده نخواهند بود». بلکه آنان موقعیت «شهروند آزاد آمریکایی» را کسب می کنند. 170 سال پیش کارگران با دورنگری هشدار می دادند که روزی فراخواهد رسید که بردگان مزدگیر «آنچه را که به انسان بودن مربوط است، فراموش خواهند کرد، تا درسیستمی که بر اساس نیازشان و برضد احساس مستقل بودن و احترام به خویشتن به آنان تحمیل شده، به خود ببالند و افتخار کنند». آنان امیدوار بودند که چنین روزی «بسیار دور» باشد.

راه حل هم برای کارگران و هم برای رهبران اندیشگی سیاسی روشن بود. میل نوشت: «اگر قرار باشد که نوع بشر به پیشرفت خود ادامه دهد، شکل مسلط تجمع عبارت است از … تجمع خود کارورزان در شرایط برابری، مالکیت گروهی سرمایه ای که آنان به وسیله اش به کار خود ادامه می دهند و کار کردن زیر مدیریت مدیرانی که توسط خودشان قابل برگزیدن و کنارگذاشته شدن اند».

این اندیشه به شوراهای کارگری پانه کوک فرارویید و به هیچوجه یک ایده آل تخیلی نیست. همانگونه که اخیرا الیزابت آندرسن فیلسوف تاکید کرده است، امروزه اکثر آدمیان بخش بزرگی از زندگی خود در ساعت های بیداری را، بعنوان سوژه ای برای ستمگری های شخصی سپری می کنند که در آن حقوق شان ورای هنجارهای دولت های تمامیت گرا، محدود شده است – این محدودیت حتی شامل آن می شود که چه موقع می توانند به دستشویی بروند یا با دوستی صحبت کنند، تا چه رسد به نقش شان در تعیین شرایط کاری خود یا هدف های موسسه ای که در آن کار می کنند. در حال حاضر شرکت هایی در مالکیت کارکنان، شامل شرکت های خوشه ای[ii] نظیر موندراگون در منطقه باسک تا شرکت های کوچک در منطقه کمربند زنگار[iii]  با درجه های مختلفی از خودگردانی مدیریتی وجود دارند. همچنین شمار زیادی تعاونی، واحدهای محلی و دیگر ابتکارات وجود دارند که راه را برای تجدید حیات خودآگاهی می گشایند که می توانند در جامعه های آزادتر و عادلانه تر شکوفا شوند.

اسکات کاسلتون: شما همواره خود را به مثابه مسافری در سنت های آنارشیستی به شمار آورده اید. آنارشیسم چه چیزی می تواند به یک جنبش نطفه وار جوانان علاقمند به سوسیالیسم عرضه کند؟

نوآم چامسکی: من همواره اصل اساسی آنارشیسم را به معنای شناخت این  نکته فهمیده ام که ساختارهای حاکمیت و کنترل، خود-توجیه گر نیستند. آنها حامل بار اثباتی اند و اگر این امر آنگونه که رایج است، برآورده نشود، می بایست برچیده شوند. این اصلی است که شامل خانواده تا مناسبات بین المللی می شود. این ایده آل های عمومی و کاربردهای متنوع شان می بایست تاثیری گسترده داشته و در خدمت محرکی برای کنش باشند.

اسکات کاسلتون: شما همواره نسبت به زیاده روی رای گیری چهارساله، که پس از آن مشارکت عمومی در عمل، تا انتخابات بعدی پایان می گیرد، انتقاد داشته اید. آیا هنوز هم این را مشکلی می بینید؟ چه پیشنهادی برای جایگزین کردن آن دارید؟

نوآم چامسکی: بسیار مساله دار می بینم. مشارکت صوری عمومی خود را پایبند این تشریفات می کند که در صحنه آرایی چهارساله ای (موسوم به انتخابات)، دکمه ای را فشار بدهد، که در واقع به معنای دست کشیدن از فعالیت مدام سیاسی است که شالوده یک دمکراسی کارآ است.

سیستم سیاسی ایالات متحد آمریکا از این دیدگاه مهم پس رونده است. برخی از مفسران چنین استدلال کرده اند که اگر کشوری با چنین سیستمی خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا باشد، درخواست اش به احتمال، توسط دیوان دادگستری اروپا رد می شود.  مجلس سنا[ی آمریکا]، مسلم است که فوق العاده غیردمکراتیک است، باقیمانده ای از سازش ها جهت تضمین تصویب قانون اساسی است و به دلیل حق رای ایالت های کوچک تر با اصلاحیه و متمم تغییرناپذیر است. درست مانند مجمع گزینندگان. [iv] این نقصِ نمایندگیِ تناسبی[v] در واقع ضامن انحصار دو حزبی است.

بدتر از همه آن که، همانگونه که پژوهش توماس فرگوسن و همکارانش نشان داده، قابلیت انتخاب شدن برای کنگره و قوه مجریه بر پایه یگانه متغیر هزینه کارزار انتخاباتی، با دقت قابل ملاحظه ای قابل پیش بینی است. یکی از پیامدهای این نکته آن است که نمایندگان، روزانه ساعت ها مشغول التماس از کمک دهندگان اند، در حالی که لابی گران شرکت ها (که شمارشان در سال های نولیبرالی تورم انفجاری داشته) با پرسنلی که پیشه شان قانون گذاری است، دیدار می کنند. پژوهش های مارتین گیلنس و بنجامین پیج نشان می دهند که اکثر انتخاب کنندگان نمایندگی نمی شوند، آن هم به این دلیل که در واقع هیچ ارتباط متقابلی بین اولویت های شان و فعالیت های قانونگذارانه نمایندگان شان، که ندای دیگران را گوش می کنند، وجود ندارد.

پیش از این، من از مشارکت صوری همگانی سخن گفتم. همگان می توانند و می بایست به گونه ای دیگر مشارکت داشته باشند، چون فعالیت ورزی همگانی تاثیرگذاری خود را همواره آشکارا نشان داده است. تازه ترین نمونه ، جوانانی که در جنبش طلوع خورشید شرکت دارند، موفق شده اند یک برنامه نوین سبز را در دستور کار سیاسی قرار دهند. چنین سیاستی -شاید با تغییراتی به آن صورت که اقتصاددان رابرت پالین پیشنهاد کرده- ضرورتی برای حفظ بقا است.

گام هایی به سوی یک سیستم دمکراتیک تر از بسیاری جهات امکانپذیرند، اما این گام ها محدودند، تا زمانی که قدرت اقتصادی حداعلی تمرکز را دارد، تصمیمات اساسی در دستان ستمگران غول آسای خصوصی با مسئولیت ناچیز عمومی قرار دارد و بخش بزرگی از جمعیت در حاشیه یک فاجعه مالی زندگی می کند.

اسکات کاسلتون: آشکار است که دگرگونی های منفی آب و هوایی -که توسط حزب جمهوری خواه تایید و پشتیبانی می شود- بزرگ ترین تهدید برای بشریت است. چه نوع عملکرد رادیکالی در این مورد ضروری است؟

نوآم چامسکی: برای توصیف آنچه که شاهد آن ایم، نمی توان واژه ای یافت. گرمایش جهانی -که بگونه ای خوشایند به آن «تغییر اقلیمی» گفته می شود- به استثنای جنگ هسته ای، مهم ترین مساله تاریخ بشری است. با این وجود، تنها یک چهارم جمهوری خواهان به این مساله بعنوان مشکلی حاد می نگرند. جمهوری خواهان محافظه کار، در رده بندی مسایلی که برای انتخابات مهم اند، گرمایش جهانی را در آخرین رده، بسیار پایین تر از خطری کیهانی (!) مانند دخالت روسیه در انتخابات ایالات متحد برمی شمرند. این نتیجه ای تکان دهنده و وحشتناک است.

کنسرن های بزرگ تولید کننده انرژی، کوشش فراوان کرده اند که تهدیدی را که دانشمندان خودشان اطلاع داده اند که واقعی و مهیب است، ناچیز جلوه دهند، و برای مدتی طولانی رسانه های گروهی، هیچ گزارشی درباره فاجعه در پیش رو نمی دادند. کنش های دراماتیک گروه هایی مانند «قیام زودهنگام»، «جنبش طلوع خورشید» و «اعتصاب مدرسه ها» در رابطه با مشکلات آب و هوایی از ارزش بزرگی برای گشایش ذهن ها برخوردارند -اما این ذهن ها هم می بایست مدام دست اندر کار ایجاد تغییرات در محل، تصویب قانون ها، آموزش و سازماندهی باشند.

چنین وظیفه ای در ایالات متحد بویژه مشکل زا است، نه فقط به دلیل قدرت بی مثال و نفوذ جهانی اش، بلکه همچنین به این دلیل که زیر حاکمیت جمهوری خواهان به عالی ترین درجه تبهکاری رسیده است. دیگر کشورها دستکم تلاش هایی می کنند تا از میزان تهدیدات بکاهند، در حالی که نیرومندترین دولت تاریخ جهان، به رهبری یک فرد مجنون خودشیفته و عوامفریبِ سیاسیِ تمام عیار که به دقت می داند چه می کند، شعله ها را فروزان نگاه می دارد. دونالد ترامپ از حکومت ایرلند درخواست اجازه ساخت دیواری را کرده است (آخر او عاشق دیوار است)، تا از زمین گلف بازی اش در برابر افزایش سطح آب دریا محافظت کند.

اداره دولتی محافظت از ترابری در شاهراه های ملی -بدون هیچ گزافه گویی- یکی از شگفت انگیزترین اسناد تاریخ را منتشر کرده است. یک پژوهش مفصل درباره تاثیرات زیست محیطی است که تا سال 2100 افزایش دمایی معادل 4 درجه سانتی گراد را محاسبه می کند که به معنای پایان هر شکل شناخته شده از زندگی سازمان یافته بشری به صورت امروزی آن خواهد بود. استدلالی که در این سند [اداره دولتی. م] آمده، در تضاد با استاندارد نشر آلاینده های هوا توسط خودروها است. استدلالی نظیر این که چون ما به زودی به دره سقوط خواهیم کرد، چرا به خودمان زحمتی بدهیم؟ فراموش نکنیم که به گفته «اتحاد دانشمندان نگران» ترافیک «بزرگ ترین منبع نشر گازهای گلخانه ای در ایالات متحد آمریکا» است.

آدم نمی داند چه بگوید؟  آیا می توان نمونه مشابه تاریخی یافت؟ من نمی توانم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که کار زیادی در این کشور عجیب در پیش رو است. و نه تنها در این کشور.

اسکات کاسلتون: موضوع را عوض می کنیم و به سیاست خارجی می پردازیم. شما یکی از منتقدانِ دانش در ارتباط با ویتنام بودید که توجه خود را معطوف به گرایش عمومی سیاست خارجی توسعه طلبانه که طی دهه ها شکل گرفته بود، نکرد. آیا معتقدید که امروز نیز همان تنگی و محدودیت، درک ما را از درگیری های دوام دار در خاورمیانه محدود می کند؟

نوآم چامسکی: جنگ ویتنام یک تجاوز سلطه جویانه تحریک نشده بود. برنارد فال، کارشناس بسیار معتبر و به شدت ضدکمونیست تاریخ امور نظامی و امور هندوچین، در سال 1967 نوشت، که «ویتنام به مثابه یک موجود فرهنگی و تاریخی … [هنگامی که] طبعیتِ آن کشور به معنای واقعی، زیر ضربات بزرگ ترین ماشین نظامی، که در محدوده ای به بزرگی آن [کشور] افسار آن گسیخته شده، می میرد، در خطر انقراض است». دانش و دیگر تفسیرها اگر این چارچوب را در تجزیه و تحلیل ها و بحث ها نگنجانند، دچار اشتباهی ژرف اند.

همین نگرانی، با اینکه برخی تغییرات سودمند هم صورت گرفته، نسبت به خاورمیانه زنده و حاضر است. آن زمان دیگر سپری شده که بخش بزرگی از رسانه های گروهی رایج، اسراییل را به مثابه جامعه ای تصویر می کردند که «در آن حساسیت اخلاقی یکی از اصل های زندگی سیاسی است» (نشریه نیویورک تایمز) و ارتش آن «زنده به هدف اخلاقی والایی است، که رهنمون اسراییل در تاریخی پرتب و تاب بوده است» (نشریه تایم). هر دو این نقل قول ها از مطلب هایی بود که بی درنگ پس از کشتار صبرا و شتیلا منتشر شده بودند؛ کشتاری که پس درآمدِ تجاوز اسراییل به لبنان در سال 1982 بود.

آموزنده خواهد بود که ببینیم آیا دانش و دیگر گفتارها می توانند از هنجارهای امروزی در رابطه با تهاجم آمریکا به ایران، فاصله بگیرند یا نه. استاکس نت برای نمونه، یک تهاجم سایبری به ایران بوده که بسیار مورد ستایش قرار گرفته و بعنوان ماموریت مشترک ایالات متحد و اسراییل مطرح می شود. با اینکه خود پنتاگون تهاجم های سایبری را بعنوان یک عمل جنگی تعریف می کند که توجیه کننده واکنش نظامی متقابل است. در لحظه حاضر تحریم های بسیار شدید علیه ایران، قرار است این کشور را که پایبند به شرایط قرارداد بین المللی اتمی (برجام) بوده -که ایالات متحد به تنهایی تیشه به ریشه آن زده- مجازات کند. در حالی که جامعه بین المللی جوش آورده، بسیار ترس خورده تر از آن است که بتواند در برابر پدرخوانده بین المللی بایستد.  تفسیرگران اغلب به صورت واکنشی غیرارادی، طوطی وار تبلیغات دولت ایالات متحد را تکرار می کنند، گاهی حتی بصورتی شرمگینانه. از زمانی که واشنگتن اعلام کرده: ایران می بایست از «بی ثبات» کردن خاورمیانه دست بکشد و بیاموزد که مانند یک «کشور معمولی» رفتار کند -این مانترای[vi] وزیر خارجه، مارک پمپئو است که از سوی بسیاری دیگر تکرار می شود-، بر ایران برچسب بزرگ ترین خطر صلح خورده است -برخلاف نظر عمومی که طبق موسسه نظرخواهی گالوپ، چنین افتخاری نصیب ایالات متحد آمریکا می شود.

یک کشور «معمولی» مانند کشورهای هم پیمان ایالات متحد در منطقه است، نظیر کشوری «صلح دوست و مدافع صدیق حقوق بشر» چون عربستان سعودی و امارات متحد عربی، دیکتاتوری نظامی مصر و اسراییل. یا خود ایران، هنگامی که تحت دیکتاتوری چون شاه، که برگمارده ایالات متحد آمریکا بود، آشکارا می کوشید با پشتیبانی خستگی ناپذیر ایالات متحد آمریکا به سلاح اتمی دست یابد، در حالی که طبق گفته های سازمان عفو بین الملل یکی از ناقضان برجسته حقوق بشر در جهان بود. در آن زمان رییس جمهور کارتر -یکی از  کسانی که کمتر شیفته شاه بود- «رهبری بزرگ» شاه را در ایجاد «جزیره ثبات در یکی از منطقه های ناآرم تر دنیا» ستایش می کرد. طبق گفته کارتر، شاه غرق در «احترام و تحسین و عشقی که ملت» برای اش قایل اند، بود -آن هم چند ماه، پیش از آن که او به وسیله یک قیام مردمی سرنگون شود. هیچ اتهامی مبنی بر بی ثبات کردن در میان نبود، چرا که ایران زمان شاه، با دیکتاتوری عربستان سعودی پیوند داشت و اسراییل را به مثابه ستون کنترل آمریکا بر آنچه که آیزنهاور «از لحاظ استراتژیک مهم ترین بخش جهان» می خواند، به شمار می آورد.

خیلی راحت می توان این نمونه ها را ادامه داد.

اسکات کاسلتون: در نوشته های شما این یک موضوع پایدار  به چشم می خورد که در زمینه سیاست خارجی، دمکرات ها برتری اخلاقی نسبت به جمهوری خواهان ندارند. اگر می خواهیم بکوشیم یک طرح واقعا پیشروانه برای سیاست خارجی دراندازیم، چه اصولی باید راهنمای اندیشگی مان باشند؟

نوآم چامسکی: فکر می کنم، سودمند آن است که ابتدا طرح محافظه کارانه ای را برای سیاست خارجی تصور کنیم. چنین طرحی تشخیص می دهد که ما قانون اساسی ای داریم که مانند یک متن مقدس به آن احترام گذاشته می شود. این قانون ماده ششمی دارد که می گوید «همه معاهده هایی که زیر اقتدار دولت ایالات متحد بسته شده اند یا می شوند، قانون عالی کشورند». منشور ملل متحد یکی از این معاهده ها است که شالوده ای برای حقوق مدرن بین الملل را تشکیل می دهد. ماده 2 بند 4 این منشور «تهدید به اعمال زور و یا کاربرد» آن در مسایل بین المللی را ممنوع می کند، با توصیف هایی که در مضمون فعلی می توانیم از آن ها بگذریم.

یک طرح محافظه کارانه عبارت است از نظارت بر آن که چرا عالی ترین قانون کشور به گونه ای عادی از سوی عالی ترین ماموران دولت نقض می شود، از جمله از سوی رییس جمهور فعلی و پیشین، که در مورد ایران مدام می گویند «همه گزینه ها روی میز قرار دارند» و نه تنها تهدید می کنند، بلکه قهر به کار می برند، از جمله تجاوزهایی مانند ورود به عراق بدون هیچ دلیل قانع کننده ای. چنین تصویرهایی بیشمارتر و شناخته شده تر از آن اند که بتوان اینجا همه را برشمرد؛ همچنین موارد نقض منشور سازمان کشورهای آمریکایی که مداخله در «امور داخلی دیگر کشورها» را ممنوع می کند.

برای ایالات متحد آمریکا بی توجهی به حقوق بین الملل یک تخطی گاه و بی گاه از اصل اساسی نیست، بلکه خود اصل اساسی است. ایالات متحد آمریکا با افتخار مواضع کشوری شرور را در پیش می گیرد که در برابر حقوق بین الملل (و همچنین معاهده های معتبری که قانون عالی کشوند) مصونیت دارد. رفتار ایالات متحد آمریکا مبتنی بر اصل یکی از دولتمردان بلندپایه، یعنی دین آچسون است که به «جامعه آمریکایی حقوق بین المللی» رهنمود می داد، اگر ایالات متحد در برابر به چالش طلبیدن «قدرت و موقعیت و حیثیت» خود واکنش نشان می دهد، جایی برای طرح «مسایل حقوقی» نیست.

حکومت رونالد ریگان نیز بر اساس همین اصل عمل می کرد، هنگامی که مسئولیت دادگاه بین المللی را به دلیل حمله اش به نیکاراگوئه رد کرد و حکم دادگاه مبنی بر قطع جنایت اش و پرداخت غرامتی سنگین را رد کرد و سپس علیه قطعنامه شورای امنیت -که حکم دادگاه بین المللی را تایید کرده و همه کشورها را به رعایت حقوق بین المللی فراخواند- شکایت کرد. آن گونه که مشاور حقوقی وزارت خارجه، آبراهام سوفار، توضیح داد، نمی توان «اعتماد داشت که بخش بزرگی از جهان با ما هم نظر باشد [و] اکثریت اغلب در رابطه با مهم ترین مسایل بین المللی با ایالات متحد مخالفت می کند» ازینرو ما می بایست «این حق را برای خود محفوظ بدانیم، که خودمان تعیین کنیم»، چگونه عمل کنیم و این که چه مسایلی «در اساس جزو مسئولیت ملی ایالات متحدند، و چگونه این مسایل از سوی ایالات متحد تعیین می شوند» -در این مورد مشخص، اعمالی که دادگاه بین المللی بعنوان «کاربرد غیرقانونیِ قهر» برضد نیکاراگوئه و به عبارتی بعنوان تروریسم بین المللی محکوم کرده بود.

با فرض این که اگر ایالات متحد تبدیل به دولتی قانونمدار شود، امکان گذار به اقدامات سازنده ای که به راحتی به ذهن می آیند را خواهد داشت. از آن جمله است پیوستن دوباره به باقی جهان به منظور رویارویی با تهدیدهای واقعا حیاتی برای بقای ما مانند فاجعه های زیست محیطی و جنگ اتمی. یا بحرانی هایی را که در صدر نگرانی های آمریکاییان (و بیشتر از همه آمریکاییان محافظه کار) قرار دارد، در نظر بگیرید: امنیت مرزهای جنوبی. یک سیاست مترقی نه تنها پایبند به مسئولیت های مان در زمینه مسایل پناهندگی خواهد بود، بلکه همچنین مسئولیت ما را در ایجاد شرایطی که پناهجویان بیچاره از آن می گریزند، به گردن می گیرد و در تخصیص منابع (و اگر صداقت داشته باشیم پرداخت «غرامت») جهت چیرگی بر این شرایط تلخی که موجب فرار پناهجویان است، خواهد کوشید.

گذار به خط مشی مترقی آسان است، اما برای این که اصولا به آن نقطه برسیم، راهی دراز در پیش است.

اسکات کاسلتون: شما در طول زندگی تان، به تفسیر همه چیز، از شکست غم انگیز سوسیالیسم و آنارشیسم در جنگ داخلی اسپانیا تا جنایت های جنگ ویتنام، پرداخته اید. با توجه به این وضعیت نکبت انگیز، چه چیز شما را در کار خود پابرجا نگاه می دارد؟ و چه گذشت هایی می باید می کردید که به موفقیت های تان دست یابید؟

نوآم چامسکی: ما دو گزینه داریم: ترک امید کرده و سهمی در آن داشته باشیم که بدترین چیز اتفاق بیافتد، یا این که از امکانات موجود بهره بجوییم و شاید سهمی در دنیایی بهتر داشته باشیم. گرفتن چنین تصمیمی کار بسیار دشواری نیست. مسلم است که باید فداکاری کرد و قربانی داد. چرا که زمان و انرژی ما محدودند. ولی برای شرکت در مبارزات و صلح و عدالت و رفاه عمومی پاداش هایی هم وجود دارد.


[i]  معامله جدید  (New Deal) به برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹ اطلاق می‌شود. معامله جدید، دخالت دولت در اقتصاد برای خروج از بحران وخیم سرمایه‌داری و دمیدن جان تاره به زیرساخت‌های این نظام. به همین دلیل بلافاصله پس از پیروزی روزولت در انتخابات سال ۱۹۳۲، دولت فدرال برنامه‌های اصلاحی خود را آغاز کرد که به تحولات عظیم اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایالات متحده آمریکا انجامید. وی با استفاده از پشتوانه عظیم مالی دولت، به سرمایه‌گذاری در امور عمرانی و زیربنایی پرداخت تا از این طریق با بیکاری مبارزه نماید و با تزریق پول به طبقه کارگر، امکان خرید محصولات انبار شده در کارخانجات را فراهم کند.

[ii] شرکت خوشه‌ای یا کنگلومرا، به ترکیبی از دو یا چند شرکت درگیر در کسب و کار کاملاً متفاوت می‌گویند، که تحت یک ساختار سازمانی، معمولاً مربوط به شرکت مادر و چند (یا بسیاری) شعبه دیگر، فعالیت می‌کنند.

[iii]  کمربند زنگار لفظی‌ست برای منطقه‌ای که بخش بالایی شمال شرق ایالات متحده آمریکا، دریاچه‌های بزرگ، و ایالت‌های غرب میانه آمریکا را پوشش می‌دهد، و به افول اقتصادی، از دست دادن جمعیت و زوال شهرها به دلیل کوچک شدن بخش صنعتی آن که زمانی قوی بود، اشاره دارد.

کمربند زنگار از ایالت نیویورک آغاز می‌شود و از پنسیلوانیا، ویرجینیای غربی، اوهایو، ایندیانا، و شبه جزیرهٔ پایین میشیگان، عبور کرده در شمال ایلینوی و شرق ویسکانسین خاتمه می‌یابد. این منطقه سابقاً قلب صنعتی آمریکا بود. در میانهٔ قرن بیستم به دلایل متعدد از قبیل انتقال تولید به غرب آمریکا، افزایش اتوماسیون و افول صنایع فولاد و زغال سنگ آمریکا، جهانی شدن و بین‌المللی شدن صنعت رو به افول نهاد.

[iv]  مجمع گزینندگان یا انجمن گزینش‌گران: (Electoral college) در حقیقت مرحله ماقبل نهایی (prefinal) از روند طولانی انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا محسوب می‌شود. انتخابات رئیس‌جمهور در ایالات متحده آمریکا در حقیقت به صورت دو مرحله‌ای انجام می‌شود. مردم در روز انتخابات، از یک‌سو به نامزد ریاست جمهوری و معاون وی رأی می‌دهند و از سوی دیگر اعضای هیئت‌های انتخاباتی (گزینش‌گران رئیس‌جمهور) را برمی‌گزینند. ولی اگر چه اسم نامزدهای پُست رئیس‌جمهور در برگه‌های اخذ رأی نوشته می‌شود، اما در عمل مجمع‌ گزینندگان به‌طور مستقیم رئیس‌جمهور و معاون او را انتخاب می‌کنند. به این معنی که رأی‌دهندگان هر ایالت گزینش‌گران رئیس‌جمهور (electors) را انتخاب می‌کنند و آن‌ها بعداً رئیس‌جمهور را انتخاب می‌کنند. در موارد بسیار نادر این امکان وجود دارد که رأی‌دهندگان در برگهٔ اخذ رأی به نامزدی رأی بدهند ولی گزینش‌گران منتخب آن‌ها شخص دیگری را رئیس‌جمهور کنند.

[v] نمایندگی تناسبی نوعی از نظام‌های انتخاباتی در کشورهای چندحزبی است که بر طبق آن هر حزب به نسبت تعداد آرایی که کسب می‌کند در پارلمان صاحب کرسی می‌شود. در نظام‌های تناسبی، برخلاف نظام‌های اکثریتی که به موجب آن حائزین نصف به علاوه یک، همه کرسی‌ها را به خود اختصاص می‌دهند، هر حزب یا گروهی به تناسب آرای خود می‌تواند صاحب کرسی نمایندگی باشد. به این ترتیب نظام تناسبی، بر ارائه فهرست از طرف احزاب مبتنی است و انتخابات تنها در یک مرحله انجام می‌شود.

[vi]  مانترا: در آیین هندو، بودایی، سیک، جین و مزدیسنا عبارتست از مجموعه‌ای از کلمات و آواهایی که با آهنگ خاصی تکرار شده و در عبادت ها و مراقبه (درون پویی) از آن برای رفتن به حالت خلسه استفاده می شود.

No Comments

Comments are closed.

Share