در مرثیه کما

22.09.2022

پا بپای لرزاندنِ دلها،

زلفکی آشفته می­ جنبید

بر پیشانی و چشم و ابروانِ

زیباچهر دختری

در نسیم آنسوی خیابان،

و گام به گام می­خرامید

آن زیباروی چندان

عطرافشان و خندان

که به میهمانیِ

پایتخت آمده است.

—————————

ناآگاه از آنکه

شکارچیانِ شادی،

در کمین زیبایی،

دربدر درنده خو و هرزه چشم

درپی شکار در «گشت»اند،

و

از راه می­رسند

از پیِ «ارشاد»

کلاغ سیاهانِ

مغنعه پوشِ کوردل،

درآغوشِ پوتین پوشانِ

کبود پیشانیِ

دست به سلاح

و تسبیه چرخان.

—————————

«وا مصیبتا» که ستونِ دین­ اشان

از نوسانِ زلفی

در خطر شد

و بخود لرزید

و برباد رفت

و باید که کاری کرد،

دستوری و یورشی

در پیکاری نابرابر،

و

بارِشِ نوک­های کلاغان است

بر چهرِ زیبارو،

کوبشِ مشتِ پاسداران است

بر سرِ او،

چنگ آنان

که می­کِشند زلف­ها را،

لگدهایی که با زور

می­چپانند در قفس او را.

—————————————–

همه و همه

چه آسان در برابرِ چشمِ

مردمان ترسیده و مسخ شده

و خود را از مهلکه

کنار کشیده،

که گاه تنها با دوربین­هایشان

برایِ کاری هنری درتکاپویند،

و در سکوتِ آنهاست

که قفس براه می­افتد

و زیباروی را

به مسلخ می­برند.

——————————–

آنگاه جهانی

از کُمای او می­شنود

در تیک تاکِ ثانیه­ هایِ چشم­براه،

در طنینِ تپش­های او

که بلند­تر و بلندتر

بگوش می­رسند،

تا با انفجارِ واپسین بانگ­ اش

که از کُما در می­ آید،

به آسمان پرواز می­کند.

—————————————-

و مردمان به­ کما رفته نیز

گویی بیدار می­شوند،

با عذابی سنگین­تر

بر وجدان­ها،

که باید آنرا خالی کرد

که گویا باید

«سکوت» را

اکنون شکست!

—————————————-

باز ماتمی دیگر

آه و سوزی،

داد و فریادی،

قال و مقالی،

که ما گویی

«هستیم»،

که در این دیارِ آتش زیرِ خاکستر

باز همچو نسیمی بوزند

تا در پس خاکسترش،

سرخی ­اش را نشان دهند

و خود از یاد نبرند،

و تا که قربانی دیگر

در راهِ خدایانِ تشنه­ ی ­زیبارویان

چشم­براه بمانند.

—————————————-

او که هنوز غنچه گلی بود

پرپرشد،

و پیرِ کفتارِ ضحاکِ زمان

که همزمان همه

در فریبی دیگر

چشم­براه مرگش بودند

تا فرجی باشد،

باز بپا می­خیزد

تا با انگیزش ترحمی دیگر برایِ خود

پیروانِ تب آلوده

و «الله اکبر» گوی خود را

در هوایِ آلوده به نوحه و آیه و گریه

از هر وجدان انسانی تهی سازد،

آنان را بشوراند،

در محوِ هر پرتوی از زیبایی

هر آوایی از آزادی.

—————————————-

و منِ

دست به قلم اینجا،

در هر گوشه­،

چه تنهایی، چه در جمعی

چه در زندان، چه در تبعید

چه در خانه، چه پستویی،

نشسته در برِ کُنجی، کناری،

فشارم ناخم بر زخم

که فریادم شود

شعرم،

که گویم

که منم «هستم».

…..

—————————————-

آمد به سحر در خواب

با زلف پریشانش

دادش که هشیارا

بربین تو لبخندم.

نه آن خنده است،

که زهرخندش،

شِگفتا گو، دریغاگو،

ترا گوید،

مرا گوید!!

نادر 18 سپتامبر 2022

No Comments

Comments are closed.

Share