امید به بهار و آزادی
نادر تجدد

21.10.2022

امید به بهار و آزادی

کلاغکی به نامِ نماینده­ی مجلس

رفت بر سکو در اندر نطق مجلس

داد غاروغار سخن که دلیلِ این هیاهوها

باشد از پیِ محوِ غدغدِ قهرمانِ ما.

از قضا این قهرمان کسی نبود جز جلادِ زندانِ الله

که در هیبت عبا و عمامه کرده بودندش نماینده­ی الله

که رود به جهانیان بگوید که „چه نشسته اید

در دیار من هست هرچه از عدل و آزادی خواهید

آن که حق دارد بگوید مبارزِ حقوق بشریم

تنها حق ماست که برایش سرو سینه بدریم

آنچه از حقوق بشر و دلسوزی برای بشر است

تنها و تنها وصله اش شایسته­ی رژیم من است

ما برآنیم تا این همه عطوفت را به جهان

ببخشیم با گسترشِ جهانیِ نظام­ِ اسلامی­مان.“

روخوانی تپق آلودِ این پیام با زبانِ این سنگِ پا

در شگفتِ این همه وقاحت کرد، جهانی را

 همزمانِ کف­زدنهایِ همرهانش در آن جایگاه

فریادِ جوانانِ غرقِ به خونِ میهن نیز به هوا

دختران و زنان را برای نوسانِ زلفی رژیمش می­دَراند

بسر پدران و برادران و همسرانشان گلوله­ها  می­پَراند

زندانهایش غرقِ شکنجه و تجاوز و خون و فریاد

خیابانها غرق مردمش در چندمین شورشهایِ باداباد.

باز گشته حالا از سفر آن جلادِ بی آبرویِ عبوس و کژدُم

با کینه ای که چرا سنگ روی یخ کرده اندش مردم

باز می­جوشد خونش  برای تدارکِ حمامِ خونِ دیگری

ماموریتی کزآنرو برگماردندنش برای یک همچو نوبتی.

لیکن اکنون شورش مردمی حس آن دارد شود انقلاب

سرو پای تخت شاهیِ ولایت فقیهی را اندازد به آب

شاعران ناباورانه دل در نوید بهاران می­سرایند

آوازه خوانها درهمراهی با مردم ترانه میخوانند

محبوبها و سازمانها در همنوایی گویِ سبقت می­ربایند

از هر گوشه­ی جهان و میهن ندای حمایت به هوایند

چشمها نگران از آنکه، که رفته که می­آید که می­ماند

بر سر تخت شاه از کیست پنهان و آشکار همه می­جنگند.

آخوندها در گفتارشان به سکنات افتاده­اند بفکر آخرت

در پی سوراخی که با خویشان شوند پنهان برای عافیت

سرداران در کارزاری پنهانی نقشه های نوبنو می­کشند

تاجران و دزدانِ مُهرپیشانی کیسه­های پُر بدوش می­کشند

هرکدام از آنها که هوا را برای خود پس می­بیند

پاشنه­ها را ور­کشیده، چمدانها را پُرکرده، می­بندد

ولیِ فقیه­اشان دگر گویی عنان از دست داده

به نطق اگر آید دستورِ جهادی­اش از نفس افتاده

گاه بر تخت بیمارستان با عزرائیل سلام و علیک می­کند

گاه با ترس و بوسه، مقبرِ امام­اش را خیس و تبرک می­کند

گاه نویدِ مرگ او می­چرخد و دلهای خونی را شاد می­کند

گاه بوی تعفنِ جسدش از نجف می­رسد که دارد تواف می­کند.

گوش­خراش­ترین­اش عربده کش­های خود استراتژ خوانده­اش

پنهان مامورانِ سینه چاک ولایت عهد پوشش­اش

که از ترسِ خشم مردمی که جان به  لب گشتند

دربدر در حسینیه ها در بسیجِ حامیان در گشتند

کف بر دهان در دسته بندیِ مردم کشورش

بی پروا „صادق“ ترین مردم را در کشورش

امتِ با ایمانِ شهید پرورِ جان به کف داند

آنها را در دسته بندیهایش از „گوسفندان“ خواند

چراکه „گوسفندان“ براحتی تن به ذبح در راه اسلامند

شیر و روباه و گرگ و دیگران کافرانی دغل در راه کفرند

در پاسخِ فریادِ گوشخراشِ جهادیِ او بر علیه کافران

„گوسفند“ان الله اکبر گویان لبیک به پیامش گوش به فرمان.

گویی این بار همه به ته­ی خط رسیده اند اکنون

همه تا واپسین نفس نیرو به صفِ جنگ کرده اند اکنون

نشانه هایی است که امیدی به انقلابِ دیگر دارند

در جنگِ قدرتی که همه خواهانِ نقشی در آن دارند

کارزاری است امروز در نمایشهای قدرت نماییها

چه از آن سو و چه از این سو و چه از مردم کفِ خیابانها

از این همه خشمِ بی دروپیکرِ و جنون آمیزش

میهن اما سراسر از هرسو از کوبشش در لرزش

صحبت از عقل و منطق گفته ای کشک است

اعتبار آدمی در این روزگار در چهره­یِ خشم است

کُشته­های تازه تازه بر پشته­ها در راهند

خشم توده ها در عطشِ انتقام شعله وارند

دگر نمانده باقی چیزی در کفِ دستِ توده­ها

جز زنجیرهایی که بسته بر دست و پایِ توده ها.

 شعار „زن زندگی آزادی“ که شعار دوران شد

چه بجا شعارِ „مرد میهن آبادی“ افزون بر آن شد

 این آوایی که بلندتر و بلند تر به آسمان دارد

دل گروِ همرهیِ اعتصابِ سراسری با خیابان دارد

گر منطقی را باید در این کارزار جست براه پیروزی

در این زنگ­آوایِ کاروانِ زحمت است در راه بهروزی

 بگذار بگوید هر چه هر که خواهد گفت در این دوران

حرف آخر را که گوید جز آنکه بر گرده­اش زحمتِ دوران

در ته خط، از داد و فریاد و نقشِ این و آن که بگذریم

همه چشم براهِ آمدنِ گردانهایِ کار در لشکرِ کارخانه­ایم

کارگرانِ نفت پیشاپیش آگاه از آن نقش تاریخی

پا به پیش می نهند آرام با دادنِ یک مهلتِ تاریخی

که اگر هرزگانِ دست به سرکوبِ کوردلِ ولایی

بهر ماندن بر ندارند دست از سرکوب با پافشاری

همره این جنبش چنان کوبند سرِ اژدها با چکشش

تا که در خواب بینند آن دروغین انقلابِ جنابِ مهدیش.

آن کلاغک نماینده که در ستایش قدقدی غار و غار میکرد

میرود کم کمک از بهر نجاتِ خود چادرش ز سر برکند

گویدش که منم بُرم گیسوانِ زیر چادر پیشِ چشمِ مردم

که بدانند منم گذشتم از خیرِ ولایتِ فقیه، شده ام همرهِ مردم.

گهی پر از امید که بدمد به میهنم نسیمِ بهار و آزادی

گهی در وحشت اینکه نکنند پاره پاره میهنم بنام آزادی

چرا که ماران خوش خط و خال و چند سرِ جهانی نیز

در پیِ ایرانی سوخته و ویران شده، کرده اند چاقو تیز

نادر هم شده به امیدی تماشاگر دوران در این دریای پُر طوفان

که شود آیا باز بیند میهنش پس از این همه سالِ پُر حِرمان!؟

نادر تجدد

سی ام سپتامبر 2022

 

No Comments

Comments are closed.

Share