فراسوی جهانی شدن لیبرالی : دنیایی بهتر یا بدتر؟
سمیر امین
برگردان : ب . کیوان

06.02.2012

این متن روایتی کوتاه از گزارشی است که من به فوروم اجتماعی جهانی سال 2006 در نشست باماکو ارائه کردم. هدف آن مطرح کردن مشکل هایی است که در گفتگوی عمومی 18 ژانویه 2006 مورد بحث قرار گرفت. همان طور که عنوان این فوروم آن را نشان می دهد، مسئله مرکزی مسئله چشم انداز های باز «فراسوی جهانی شدن لیبرالی» و مبارزه های مربوط است.

samir_amin_03

طرح مقاله

·         آینده از دید قدرت های فرمانروا

·         آیا طرح اروپایی معتبر است

·         آیا جنوب می تواند امپریالیسم را وا پس براند ؟

·         درباره جبهه فرهنگی: «واگشت همه چیز»

·         بازسازی انترناسیونالیسم خلق ها در برابر امپریالیسم

 

این متن روایتی کوتاه از گزارشی است که من به فوروم اجتماعی جهانی سال 2006 در نشست باماکو ارائه کردم. هدف آن مطرح کردن مشکل هایی است که در گفتگوی عمومی 18 ژانویه 2006 مورد بحث قرار گرفت. همان طور که عنوان این فوروم آن را نشان می دهد، مسئله مرکزی مسئله چشم انداز های باز «فراسوی جهانی شدن لیبرالی» و مبارزه های مربوط است.

 

آینده از دید قدرت های فرمان روا

انبوه اطلاع ها از هر نوع که در ارتباط با همه کشور های جهان توسط سازمان سیا [آژانس مرکزی جاسوسی آمریکا] جمع آوری شده بی نظیر است. با این همه، سازمان از آن ها که با ابتذال بسیار زیادبیرون درز می کنند، هیچ تحلیلی به دست نمی دهد؛ بدون شک، به خاطر این که رهبران آن در پیش داوری های شان زندانی اند، نا توان از بیرون آمدن از لاک آنگلوساکسنی خود هستند و حتا از روح انتقادی و نیروی تخیل بی بهره اند.

گزارش سازمان سیا تصور نمی کند که اصول جهانی شدن لیبرالی متداول که «طرح داوس» توصیف شده، زیر پرسش قرار گیرد، زیرا این اصول به روشنی برای واشنگتن و دوستان اش، کامل، بنابر این بدون آلترناتیو معتبرند و کسانی که این گونه نمی اندیشند، فقط می توانند منحرف های نا معقول یا عوام فریب های بدون اخلاق باشند. لیبرالیسم جهانی شده، چونان حامل رشد مطلوب اقتصادی در هر جا که به طور جدی به اجرا در آمده نگریسته می شود. جهانی شدن لیبرالی بنابر تعریف موفق و مناسب است.

البته، این طرح در گسترش واقعی خود که «پایان تاریخ» (روشن برای مدافعان اش) را تشکیل می دهد، نارسایی های انگیزنده ناکامی های- گذرا- را تحمل می کند و واکنش های پوچ از آغازِ وضعیت های آشفته به وجود می آورد. (چون که اصول خوب لیبرالیسم) را به پرسش می کشد. بنابر این بینش، «خلق ها»، «سیاستمداران» و «ایدئولوگ ها» ، تنها مسئولان نا کامی ها و هرج و مرج ها هستند. منطق توسعه لیبرالیسم جهانی شده (یعنی منطق انباشت سرمایه) فقط یا (به تقریب)حامل خوبی ها برای همه به شمار می رود.

این روش های برهان آوری و این بینش های جهان به یقین ویژه گروه های قدرت در واشنگتن نیست. آن ها گفتمان فرمان روای قدرت ها را در اکثریت عظیم شان باز تولید می کنند و گواه بر کرانمند ی های تنگی هستندکه پیش داوری هایی را بر آن ها تحمیل می کنند که آن ها بنا نهاده اند. تحلیلی از واقعیت که به حقیقی و ممکن بودن الهام می بخشد باید از زیر پرسش قرار دادن این پیشداوری ها عزیمت کند و فرمانبردار تز هایی باشد که به نقد جدی الهام می دهند.

«فاصله» ها میان دنیای 2020 از دید دستگاه اداری واشنگتن و دنیای امروز تنها اهمیت نسبی دارند. وانگهی،این «فاصله» ها فقط به مکان آسیا (به ویژه چین وهند) در اقتصاد جهانی به علت واقعیت دنبال کردن رشد قوی در این دو کشورتا اندازه ای به هم مربوط اند. این رشد در جهانی شدن لیبرالی جای دارد و به کلی با حفظ رهبری ایالات متحد سازگارند. در هیچ زمان مسئله از این قرار مطرح نشده است که این مدل می تواند تا بی نهایت ادامه یابد، بی آن که تضاد های درونی در کشور های مربوط دو راهی ها در راستاهای جدید و پیش بینی نشده را تحمیل کنند. وانگهی، «چیزی [یا به تقریب چیزی] برای اعلام کردن» وجود ندارد.

 اروپا در «ناتوانی» های اش (برای اصلاح کردن بنیادی خوددر مفهوم لیبرالی، برای پذیرفتن مدل مدیریت مهاجر های اش که از شیوه عمل ایالات متحد و غیره) الهام گرفته، زندانی باقی می ماند. بنابر این واقعیت، اقتصادش زیر تأثیر ضعف مداوم است. البته در هیچ موقع بررسی نشده است که این اقتصاد می تواند در وضعیت زیر پرسش قرار گرفتن در سطح ملی، پان اروپایی یا در ارتباط ها با بقیه دنیا تحمل ناپذیر شود. بیش از این تصور نشده است که اروپا می تواند از آتلانتیسم و حمایت ایالات متحد در برابر تروریست ها که فقط واشنگتن با رهبری جنگ های پیشگیرانه از پس آن ها بر می آید، خارج شود.

روسیه که همواره در برابر دموکراسی سرکشی نشان می دهد، در باز سازی توان صنعتی مدرن شده و پویا نا توان است. مانند عربستان سعودی فقط قدرت نفتی می شود، در رابطه های پوشیده با کشور های جدید آسیای مرکزی و قفقاز در گیر بوده، از اوکراین به طور قطعی جدا شده از این رو ترجیح می دهد،در پی واشنگتن بیش از کوشش در نزدیک شدن به اروپا که رویهم رفته نسبت به آن علاقه مند نیست، کشتی براند.

 آمریکای لاتین آن گونه که امروز خود را می نمایاند، رشد لیبرالیسم در مکزیک و در مخروط جنوب که در راستای یکپارچگی برپایه طرح منطقه مبادله آزاد آمریکایی ها،پیش آهنگ در چارچوب رهبری واشنگتن پنداشته شده، پیشرفت کرده است. «بازمانده گذشته» (کوبا)ناپدید خواهد شد. جهش های نا گهانی توده وار (نمونه چاوز) اوج گیری بومی گری های جذب پذیر بی آینده خواهند بود .

آفریقای سیاه که هنوز به عصر صنعت نرسیده،در این زمینه ناتوان از دنبال کردن نمونه های آسیا و آمریکای لاتین است. این قاره که آلوده به گسترش بیماری واگیردار ایدز و سنت سرسخت «فرمانروایی خودسر» است، رشدی جز توسعه مواد اولیه اش (نفت) و شایه برخی فرآورده های کشاورزی ثبت نکرده است.

سرانجام این که دنیای عرب و مسلمان از مراکش تا اندونزی، بنابر گرویدن توده ای خلق های شان به پندار باز سازی «خلیفه» استوره ای فلج مانده است. ناکامی دایمی این طرح بی ثباتی سیاسی به وجود آورده، و پیشرفت دموکراتیک را نا ممکن کرده است، از این رو ، ضعف کارکردهای اقتصادی، بی آن که تروریست دایمی همراه آن ها تهدید واقعی علیه بقیه دنیا از طبیعت آن باشد، از آن سرچشمه می گیرد. بااین همه، ناکامی تروریسم هزینه دارد. اشغال دایمی عراق (که توسط واشنگتن حتا پیش از تجاوزش پیش بینی شد) واگذاشتن دموکراسی به زمانی مبهم ، هم چنین پرهیز از تنظیم مسئله فلسطین! در زمره این هزینه ها است. و نیز به عنوان هزینه می توان از کرانمندی های حقوق دموکراتیک در کشورهای غربی «متمدن» نام برد.

دگرگونی های ممکن که در بالا شرح داده شد، به این نتیجه گیری می انجامد که رهبری ایالات متحدتهدید نشده بود. حتا برای آسیای پیروزمندو به مراتب اروپای درگیردر رکود، و بنابر این واقعیت چشم دوخته به آتلانتیسم و پیمان ناتو، تانک ایالات متحد تهدید به شمار نمی روند. سازمان ملل متحد روند زوال را دنبال می کند و جای اش را با حمایت احتمالی (اما نه لازم) ناتو به فرمانروایی سیاسی سیستم جهانی ایالات متحد می سپارد. جنگ پیش گیرانه وظیفه دخالت (موسوم به بشردوستانه) و ترویج (در واقع دستکاری شده) حقوق بشر، نکته اساسی گفتمان پذیراندن نظم امپریالیسم جدید در سال 2020 چون امروز را تشکیل می دهند.

این تصویر آینده جهان مشکل آفرین است. این آینده در چارچوب «سناریو» های فرضی که در واقع در آلترناتیو خلاصه می شوند، تبلور می یابند: «جهان از دیدگاه داوس» (یعنی ژرفش جهانی شدن لیبرالی که رهبری کم یا بیش قطعی ایالات متحد را تأمین می کند) یا «هرج و مرج» ؛ مسئله تنها عبارت از سنجش دروغین است، زیرا در واقعیت این دنبال کردن «طرح داوس» است که هرج و مرج (واکنش های «پوپولیستی»، ناکامی های اجتماعی، تروریسم و غیره)به وجود می آورد. پس، در واقعیت، مسئله تنها عبارت از یک سناریو است: دنبال کردن پروژه لیبرالی از راه دنبال کردن رهبری Leadership) ) ایالات متحد و مدیریت هرج و مرج از راه نظامی شدن جهانی سازی تضمین می شود.

تحلیل من در باره سرمایه داری واقعاً موجودمرا به یک نتیجه گیری به کلی متفاوت سوق می دهد. این سیستم، در شکل لیبرالی جهانی شده در مفهومی که هرج و مرج به وجود می آورد، ماندنی نیست. دوراز «فرمانروایی پذیر» بودن بنابر وسیله هایی که توسط طبقه های رهبری کننده سیستم ابداع شده فقط می تواند با شتاب و در نسبت های فاجعه بار تشدید شود. ناکامی نظامی و سیاسی عراق، نفی فزاینده«پروژه اروپایی» توسط خلق های مربوط، انفجارهای خشونت (مانند انفجارهایی که در نوامبر 2005 حومه های شهر های فرانسه را به جنبش در آورد) و بسیاری از پدیده های دیگر از این پس روزانه به آن گواهی می دهند. با وجود این، من از آن نتیجه نمی گیرم که گریزی پذیرفتنی «ناگزیر تحمیل خواهد شد». جهان فردا- به احتمال حتا در افق نزدیک 2020- متفاوت از جهان امروز، امانه به ضرورت بهتر خواهد بود؛ بلکه ممکن است ، بدتر باشد. بنابر این، سناریوهای جالب و مفید برای پیشرفت اندیشه ورزی سناریو هایی هستند که بدتر و بهتر را تصویر می کنند و آن ها را باشرایط روینده همانند می دانند.

 

آیا طرح اروپایی معتبر است ؟

گفتمان های اروپایی مربوط به «طرح اروپایی»نان روزانه اکثریت عظیم سیاستمداران قاره از چپ و راست را فراهم می آورند. به نظر می رسد تنها افراطی های «پوپولیسم» (می گویندبه افراطی راست وچپ تقسیم شده اند) طرحی را که بدون آلترناتیو برای آینده خلق های مربوط باشد، رد می کنند . با این همه، نشانه های فزاینده این خلق ها کم نیستند.

زیرا در واقع ، طرح اروپایی بسیار عجیب است. این طرح به ویژه در عوض از زمان قرار داد ماستریخت (1992) برای کاهش دادن آزادی عمل های سیاست های اقتصاد ملی بدون آشکار کردن فرمانروایی جانشین در سطح اتحادیهاروپا به کار می رود! به بیان دیگر، اتحادیه اروپا در کارها چونان منطقه جهان کامل تر «جهانی شده» در مفهوم بسیار تند اصطلاح (نابودی آزادی عمل مستقل دولت) عمل می کند. وضعیت ایالات متحد این نیست. به یقین، نه حتا هنوز دیگر منطقه های جهان، که دولت حتا شکننده و آسیب پذیر است، در اصل فرمانروای تصمیم های اش باقی می ماند و فقط توسط قاعده های سازمان جهانی تجارت OMC (قاعده هایی که با وجود این، همان اندازه نابودی تدریجی و امتیاز دولت ها را در چشم انداز دارد) محدود شده است. بنابر این اروپا پیش از وقت نسبت به بقیه جهان در جهش بزرگ پشت سر می ماند.

این نقص عضوکه دولت های اروپایی تحمیل شده اند به همه قلمروهای زندگی اقتصادی مربوط اند: در اروپا دیگر نه سیاست پولی،نه سیاست مبادله ارزها، نه سیاست بودجه ای ، نه سیاست شغل ، نه سیاست صنعتی وجود ندارد.

بانک مرکزی اروپا از کاربرد هر سیاست پولی که هدف انحصاری «ثبات قیمت ها» را جانشین آن کند،منع شده، مدعی است که با دخالت مطلق انجام یافته دولت ها تأمین مالی کسری آن ها را با توسل به بانک مرکزی «شان» تضمین می کند. این بانک مرکزی که در این شرایط عمل می کند، دیگر مخاطب عمومی (نه دولت ها نه اتحادیه ها) را ندارد که در نزد آن ها توجیه کردن سیاست اش محفوظ خواهد ماند. این گزینش کاهش تورم بنابر اصل مانع اضافی تکمیلی دایمی را برای پویا شدن اقتصاد تشکیل می دهد.

بانک مرکزی اروپا نمی تواندبیشتر سیاست فعال مبادله ارزی را به کار بندد که هدف آن ها (یوروی «قوی» یا یوروی «ضعیف») می بایست توسط مخاطب عمومی که دیگر وجود ندارد، مشخص شود. دولت ایالات متحد همه امتیاز های اش را در سپهر مدیریت پولی حفظ کرده است. از این رو، این واشنگتن است که تصمیم می گیرد که دلار قوی یا ضعیف خواهد بود،در صورتی که یورو فقط می تواند تصمیم را ثبت نماید و خود را با آن سازگار کند. اضافه می کنیم که در واقع معیار دلار معیار نفت/ دلار است. قیمت های نفت توسط دلار تعیین می شوند. و ایالت متحدبنابر دخالت نظامی ولو ناگزیر( همان طور که وضعیت در عراق بوده است) می کوشدمانع کشورهای تولید کننده در عرضه کردن نفت خود در برابر تنظیم به وسیله یورو شود. رویهم رفته، کشور های اروپایی تا کنون از وارد شدن در این بازی و «به زحمت انداختن» دوست آن سوی اتلانتیک شان روبر تافته اند. یورو بدین شکل دست و پا بریده نمی تواند مانند دلار به پول بین المللی تبدیل شود .

«پیمان ثبات» ناقوس مرگ هر امکان در کاربرد سیاست بودجه ای را به صدا در آورده است. این گزینش بنابر توسل به تئوری مبهم تعادل پوشش کسری سرمایه های عمومی از راه مالیات یا وام رویهم رفته توجیهی بیهوده است. زیرا پیمان به 3% کسری حد اکثر مجاز و 60% تولید ناخالص داخلی سقف وام محدود شده است ! نه ایالت متحد، نه هیچ یک از دیگر کشور های جهان (به جز نیمه مستعمره های تابع دستگاه اداری صندوق پول بین المللی) یک چنین تخریب را که توسط رومانو پرودی «احمقانه» توصیف شده، به خود تحمیل نکرده اند.

لغو اصل هر شکل سیاست صنعت ملی (به بهانه«رقابت» شفاف، یعنی بدون حمایت یا کمک مالی به سهم بندی مؤثرتر سرمایه گذاری ها منتهی می شود) و هر سیاست شغل که یگانه قانون های بازار را وا می نهد (نرمشی که فرض شده مشکل ها را حل می کند! ) با تخریب خدمات عمومی و خصوصی سازی ها تقویت شده، – تا حدودی- با سیاست های اجتماع گرا متعادل نشده است. نه «اروپای صنعتی» و نه «اروپای اجتماعی» در دستور روز نیست. بدون شک، از این دیدگاه، اروپا به مدلی که همواره مدل ایالات متحد بود نزدیک می شود که از این پس در گسست با همه سنت هایی که در قرن 19 سپس در قرن 20سر آغاز کامیابی های اش بود وارد می شود. هر چند که به درستی در ایالات متحد، استراتژی مجتمع نظامی – صنعتی وجود دارد که به شدت توسط دولت (به رغم گفتمان «لیبرالی») پشتیبانی می شود که بی مانند در اروپاست. بررسی کردن این نکته آموزنده است که هر دو منفذ تکنولوژی اروپایی (اربوس و موشک آریان) محصول دخالت های خدمات عمومی بوده اند که به ابتکار خصوصی واگذاشته شده اند. این دو عملکرد هرگز به سادگی روی نداده است!

در یک سپهر ویژه ، سپهر کشاورزی، اروپا در واقع یک سیاست فعال ، اجتماع گرا، آزاد از لیبرالیسم نظری را به کار بسته است. این سیاست نتیجه های رشک انگیز فراهم آورده است. این سیاست، مدرن کردن کشاورزی خانوادگی، افزایش سطح ها و افزایش سازو برگ، ویژه کاری بسیار زیادی را ممکن کرده است؛ و ارزش هایی را که موازنه بین در آمد زحمتکشان روستا و کارگران شهری را تأمین می کند، تضمین کرده است. و در نهایت، اضافه صادرات مهم (حتا زیاد! ) را آزاد کرده است. این سیاست چه ارزش داشته است؟ بدون شک، نیمی از بودجه جامعه اروپا، البته این بودجه ناچیز است (کم تر از 1% تولید نا خالص داخلی کشور های مربوط) . همان طور که می دانیم، امروز سیاست کشاورزی مشترک (PAC) زیر پرسش قرار گرفته است.

سیاست های منطقه ای که از جایگاه دوم هزینه های اتحادیه (یک سوم بودجه) سود می برند استوار بر ابهام های جدی است و بلند پروازی های سیاسی بحث پذیری را انتقال می دهند . هدف همان قدر کاهش نا برابری ها (بین کشور های اتحادیه و درون این کشورها، بین منطقه هایی که آن ها تشکیل داده اند) و حمایت از توانایی شان در «پشتیبانی کردن از رقابت»، رقابتی که فرض شده است در نفس خودحامل پیشرفت برای همه است (لیبرالیسم نظری به رغم تکذیب های تندی که در گذشته و حال به او تحمیل شده اند، هرگز زیر پرسش قرار نگرفته است). وانگهی، حمایت ها از کشورهای کم رشد پس از پیوستن (کشورهای اروپای مرکزی و شرقی) به اتحادیه به کاهش دادن اعتبار آن (دست کم نسبی) فرا خوانده شده اند. سیاست های منطقه ای کردن مورد عمل که به طور اساسی با حمایت ها در منطقه ها برای هزینه های زیر ساخت و آموزش و پرورش پیوند یافته ، بیشتر نابرابری ها را شدت داده و به «منطقه های حامل آینده» در زمینه های آزاد برای رقابت جهانی شده (مانند باویر، لومباردی، یا کاتا لونی) یاری رسانده است. لیبرالیسم جهانی شده همواره دولت های کوچک را برتر از دولت های بزرگ می داند، زیرا تخریب کارکرد های دولت در کشور های کوچک آسان تر است در اتحادیه اروپا تأیید «باویر»، «کاتالون» یا «لومبارد» را به تأیید ملت های مظنون به انحراف های «میهن پرستی افراطی» ترجیح می دهند. سرانجام این که دریافت هایی که بر بینش های توسعه اتحادیه فرمان رواست، متفاوت از بینش هایی نیست که بنابر آن ها ایالات متحد طرح یکپارچگی آمریکای لاتین را در یک منطقه وسیع مبادله آزاد آمریکایی ها بنانهاده است.

سیاست های همیاری اتحادیه با آفریقای جنوب صحرا هرگز چیزی جز سیاست های «نواستعماری» نبوده و زندانی کردن قاره در وضعیت «پیش- صنعتی» ابدی شده است. تنظیم لیبرالی اتحادیه که موافقت نامه های cotonou  (2000) و موافقت نامه های موسوم به «شریکان اقتصادی منطقه ای» (APER) را توصیه می کند، این تحول نامساعدرا شدت می دهد. آفریقا در این چشم انداز موضوع «طردبرنامه ریزی شده است» (1) در واقع، «جهانی شدن آزاد» که در حفظ قاره در وضعیت پیش صنعتی شرکت دارد، به کلی یک استراتژی کاربردی برای فراهم کردن وسیله های غارت ارزان منابع طبیعی قاره برای سرمایه فراملی فرمانرواست. البته باید دانست که در این صورت، این غارت به فراملی های ایالات متحد بیش از فراملی های اروپا سود می رساند. پروژه های موسوم به یورو- مدیترانه ای گروش کنش اروپایی ها به ابتکارهای واشنگتن و تل آویوبه رغم برخی پیچیدگی ها از این جا و آن جا تهی از هر اهمیت بالقوه است. (2)
پروژه اروپایی چنان است که رشد حتا نا معقول، گرویدن به منطق های به طور منظم ناسازگار برای کامیابی گسترش اقتصادی قاره است. در این صورت باید از خود پرسید چرا این گزینش ها حفظ شده است.

تنها پاسخ معقول که می توان به این پرسش داد این است که این گزینش توسط سرمایه بزرگ فرمانروا انجام گرفته است. زیرا برای او این تنها وسیله ممکن برای در هم شکستن نیروی اجتماعی بودکه زحمتکشان اروپا (در جای نخست کارگران) طی دو قرن مبارزه به دست آورده بودند. فروپاشی سیستم شوروی این فرصت را به دست داد. بنابر این، گزینش به کلی عقلانی بود، اما آشکارا از منطق سیاسی کوتاه مدت سرچشمه می گیردکه همواره خود به خود از برتری سرمایه سود می برد. رفتار نامعقول رفتار حزب های سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپا است که پنداشته اند فروپاشی حزب های کمونیست مناسب آن ها خواهد بود؛ در صورتی که هدف استراتژی لیبرالی زدودن هر دو آن ها بود.

با این همه، من باور ندارم که پروژه اروپایی چه در بعد لیبرالی افراطی و چه تنظیم آن بنابر استراتژی جغرافیایی واشنگتن ماندنی باشد. مسئله دانستن این است که چگونه این پروژه زیر پرسش قرار می گیرد، در اجبارها تابع کدام تحول ها خواهد بود، با این همه موضوع مفتوح می ماند.

بنابر این، از آن جا به این نقطه تحلیلم که استوار بر «فرهنگ های سیاسی» است، می رسم. تحلیل بخش خوب قاره اروپا می تواند چونان توالی توسعه های مهمی خوانده شود که شکستگی راست/ چپ را ساخته اند: فلسفه روشنگران، انقلاب فرانسه، به ویژه قرار داد مونتانی یارد، به وجود آمدن جنبش کارگری و سوسیالیستی در قرن 19، مارکسیسم و کمون پاریس، انقلاب روسیه و به وجود آمدن حزب های کمونیست. راست هم زمان وبه طور مستقل برای این توسعه ها در جریان بازگشت به سلطنت («اتحاد مقدس») سپس فرمول بندی های ایدئولوژی های «ضد مارکسیستی» (که به فاشیسم ها منحرف می شود، فساد ایدئو لوژیک هوا خواه استعمار (و نژاد پرستی) و ضد شوروی گرایی شکل گرفته است. مرحله های شکل بندی فرهنگ سیاسی ایالات متحد هیچ رابطه ای با این تاریخ ندارد. این فرهنگ در سلسله زنجیره متفاوت توسعه های مهم شکل گرفته است. مهاجرت فرقه های ضد روشنگران به انگلستان نوین ، کشتار جمعی سرخ پوستان و بردگی درون جامعه ( که برخورد آن غیر از برخورد بردگی مورد عمل در مستعمره های دور دست است) و نا کامی خودآگاه طبقه سیاسی که در آن موج های پیاپی مهاجران جانشین اجتماع گرایی ها شده اند. فرهنگ سیاسی که بر پایه این تاریخ به وجود آمده،متفاوت از چپ نیرومند (بالقوه سوسیالیست) / راست نیست، بلکه فرهنگ «همرأیی» هواخواه سرمایه داری است که به شدت دو قطبی بودن انتخاباتی (دموکرات ها/جمهوری خواهان) را نسبی می کند.

مسئله ای که امروز در اروپا مطرح است، مسئله دانستن این نکته است که آیا میراث فرهنگ سیاسی دعوت به متلاشی شدن شده است (و چپ بایدبه عنوان حامل پروژه پسا سرمایه داری) به سود «آمریکایی شدن» رایج از بین برود (حزب های سوسیال لیبرال به کنسرت مدافعان «سرمایه داری جاوید» به پیوندند) یا این که یک «چپ جدید» شایسته است پیرامون برنامه ها در بلندای مصاف ها متبلور شود. به عقیده من هر دو تحول ممکن باقی می ماند.

تعرض ایدئولوژیک راست جدید (که اکثریت چپ انتخاباتی را متحد می کند) یک گفتمان ناسزا گوی «ضد فرانسه » به راه انداخته است؛ زیرا این راست به درستی می بیندکه در فرانسه نقش مهمی در متبلور شدن فرهنگ های سیاسی در اروپا- «حلقه ضعیف» سیستم اروپایی که در جاده آمریکایی شدن گام نهاده، بازی کرده است.کلبرتیسم (یعنی سیستمی که در زمان خودباسلطنت مطلقه پایه های مدرنیته سرمایه داری را که از فئودالیسم فراتر می رود، بنا نهاد)، ژاکوبنیسم، (که دریافته بود که لیبرالیسم اقتصادی که دشمن دموکراسی است، انقلاب باید توده ای شود، نه به دقت بورژوایی ، آن طور که انقلاب انگلستان چنین وضعی داشت)، لائیسیته (که «رادیکالیسم» ناقص کمال هویت های «اجتماع گرا» را بنابر مدل راست هواخواه آمریکا خواستار شده است) ، حتاگُل- کمونیسم (که م. کوهن بندیت بدون شک آن را بر پُتَنیسم ضد شوروی ترجیح می دهد!) جملگی موضوع های تکراری را بنابر تبلیغات رسانه ای تشکیل می دهند. بنابر این، به درستی باید تأیید کردکه همه این موضوع ها در گفتمان های «اروپایی» (در مفهوم هواخواه اتحادیه اروپا چنان که هست و چنان که می خواهندباشد) فرمانروا هستند.

بنابر این، فراسوی پراتیک پروژه اروپایی تحلیل کردن گفتمانی که در آن این تحلیل خودنمایی می کند، خوب و مناسب است. در این گفتمان هر مراجعه به میراث فرهنگ سیاسی اروپا «منسوخ» توصیف شده است: مانند دفاع از منافع طبقاتی (که به طور خستگی ناپذیر ضنف باوری تلقی شده! )، احترام به واقعیت ملی (که منطقه گرایی های نا توان در برابر سرمایه، اجتماع گرایی ها، حتا قوم سالاری ها در بالت، کروآت و غیره را به آن ترجیح می دهند)؛ در عوض، ستایش از رقابت میان زحمتکشان، منطقه ها و کشورها (بهای اجتماعی آن هر چه باشد) یا ستایش از مفهوم های ضد لاییک مذهب (مانند „papolatrie“ در لهستان) مدرن هستند.

بازسازی چپ اروپا مستلزم نقد بنیادی همه این گفتمان ها است. به علاوه ، این بازسازی ایجاب می کند که اصولی که بر پایه آن ها آلترناتیو را شناسایی می کنیم، می تواند ساخته شود و از آن به طور مشخص نتیجه هایی در ارتباط با برنامه های کوتاه مدت و دراز مدت به دست آوریم.

نگرش های پیشین خوانش جدی نه فقط «پروژه اروپایی» را، چنان که هست، تشکیل می دهند، بلکه هم چنین واکنش هایی را حتا درون جنبش های اجتماعی ترقی خواه متعهد، برمی انگیزند. پروژه باید بدون شک نه «پروژه اروپایی»، بلکه «بررسی علمی اروپایی پروژه آتلانتیستی که زیر هژمونی ایالات متحد قرار دارد» توصیف شود.

واکنش های مهم، نقد های پروژه به نظر من بیشتر در پیوند با جستجوی موازنه کم تر نا همانی درون تریاد امپریالیستی (برپایه تنظیم در چارچوب ارتباط ها بین اروپا و ایالات متحد) و جستجوی موازنه جهانی کم تر زیان بخش برای «بقیه جهان» است.

در این شرایط این پرسش مفتوح باقی می ماند: آیا پروژه اروپایی می تواند  «راستا را تغییر دهد» یا برای این که این امر ممکن گردد، باید از مرحله شناسایی بی پرده ورشکستگی اش عبور کند؟

 

آیا جنوب می تواند امپریالیسم را واپس براند ؟

امپریالیسم جمعی تریاد (ایالات متحد، اروپا و ژاپن)در وضعیت تعرض قرار دارد و فعالانه به بازسازی جهان برحسب هدف های خاص اش سرگرم است و تا کنون در فروکاستن قدرت ها به تقریب در مجموع کشورهای جنوب در سطح «کمپرادوری» کامیاب بوده است. در این چارچوب، ایالات متحد به خاطر این که نوک پیکان این تعرض را تشکیل می دهد ، در موضع گسترش پروژه هژمونیستی اش قرار دارد. این پروژه از برقراری «کنترل نظامی سیاره» (بنابر اصطلاح ها که در آن ها واشنگتن بدون آزرم بلندپروازی های اش را بیان می کند)، برای به کار بستن این پروژه، واشنگتن خاور میانه را به دلیل های گوناگون که جای دیگر یادآوری کرده ام (3) به عنوان منطقه نخستین ضربه انتخاب کرده است.

   اما پروژه خیلی فراسوی خاور میانه «جنوب» در مجموع آن، یعنی تمام آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را در نظر دارد.

لحظه کنونی به شیوه عام، با انفجار جنوب و اختلاف فزاینده بین گروهی از کشور های موسوم به «نوپدید» (مانندچین، هند، برزیل، هم چنین کشور کوچک تر به ویژه کره) در یک قطب و یک «چهارم جهان» را که ، حتا پس رونده در قطب دیگر: آیا می توان از آن نتیجه گرفت که کشور های نو پدید در راه پیشرفت در راستای پیش تاختن هستند؟ تحلیل من که استوار بر مشخصه های سیستم جدید مرکز ها /پیرامون ها است، مرا به دادن پاسخ منفی به این پرسش هدایت می کند. در این تحلیل امتیاز های جدید قطعی که وضعیت فرمانروای مرکز ها را مشخص می کنند دیگر مانند گذشته از انحصار صنعتی تشکیل نشده اند- هنگامی که تضاد مرکز ها – پیرامون ها در عمل مترادف کشورهای صنعتی/ کشورهای نا صنعتی بود- بلکه از کنترل تکنولوژی ها، جریان های مالی، دسترسی به منبع های طبیعی ، اطلاعات و سلاح های ویرانگر وسیع تشکیل شده اند. از این راه، مرکز های امپریالیست در واقع صنعت های نا منطقه ای شده در پیرامون های «نوپدید»، پیرامون های واقعی آینده را کنترل می کنند.

در این چشم انداز دستگاه فرمانروای ایالات متحد تصور می کند که چین دشمن مهم استراتژیک اش را تشکیل می دهد. با این همه، این دستگاه فرمانروا بنابر این مسئله مرکزی تقسیم شده است. یک بخش می اندیشد که چین خواهد توانست گسترش اقتصادی شتاب وارش را با جای گرفتن در جهانی شدن لیبرالی چنان که هست دنبال کند، و بر این اساس واقعیت قاعده بازی را می پذیرد و به رهبری ایالات متحد رضایت می دهد. اما بخش دیگر گمان دارد که چین کار خاص خود را نمی کند، بلکه می کوشد تکنولوژی های پیشرفته را از آنِ خود کند و هم زمان توان های نظامی خود را تقویت کند. بنابر این باید پیش از آن که دیر شده باشد، جنگ پیشگیرانه علیه این دشمن استراتژیک را در نظر گرفت.

در باره آینده در کشور های نو پدید مورد بحث زیاد اشتباه نکنیم که توسعه های رایج را تدارک می کنند. در وضعیتچین، کامیابی گزینش آن چه که می تواند چشم انداز سرمایه داری ملی – چشم انداز سرمایه داری که بتواند بازیگر فعال در سیستم جهانی شود، با مانع هایی برخورد می کند که همواره به جدی تر شدن گرایش دارد.

از یک سو، این گزینش نمی تواند حجم بسیار وسیع از توده های دهقانی و شهری را در سودهای رشد اقتصادی شریک کند. بنابر این، مقاومت های این توده ها ایجاب می کند که همواره خودرا نیرومندتر بنمایاند. من توجه را به مقاومت ویژه دهقانان، سود برندگان یک انقلاب رادیکال به نفع شان جلب می کنم که توسط پروژه خصوصی سازی زمین روستایی (پروژه«زمین محصور»)  تهدید می شود. توسعه این مبارزه ها می تواند پروژه چینی را در راستای یک «سوسیالیسم بازار » واقعی، یعنی ترکیبی تغییر دهد که همه توان اش را به برتری اجتماعی (عدالت اجتماعی ) در مدل توسعه می دهد که سوی گسترش تقدم تقاضاهای درونی طبقه های مردم هدایت شده است. از این رو، از مدل چینی که تنها در جهانی شدن لیبرالی جای دارد، بسیار دور می شود. در این جا به بحث در باره سوژه، نکته اصلی در چین باز می گردم. (4)

از سوی دیگر، برای چنین  اندیشیدن باید ساده لوح بود که قدرت های امپریالیستی فرمانروا بدون واکنش دیدن کشوری به اندازه چین را بپذیرندکه مدعی «شریک برابر» باشد، هنگامی که چین پنداشته است که می تواند یک فراملی نفت را برای جاگرفتن بیشتر در جهانی شدن لیبرالی خریداری کند و در این چارچوب از تأمین سوخت خودمطمئن شود، ایالات متحد- با نقض همه اصولی که دکترین پردازان لیبرالیسم می پندارند تنها کسانی هستندکه واقعیت رابطه های اقتصادی را رهبری می کنند- اقدام از راه دخالت سیاسی شدید را دگرگون کرده است. برخورد ها بین چین و قدرت های امپریالیستی – در همه زمینه های مربوط به دسترسی منابع طبیعی سیاره ، سفارش تکنولوژی های مدرن و حقوق مالکیت صنعتی- خشن شدن را ایجاب می کند. بدون شک، چین بیش از کشمکش هایی که کم نیستند و توسعه دادن تدریجی اش خود را با فرآورده های عادی به بازار های بین المللی تحمیل می کند.

توهم هایی که هر دو آن ها را در سایر کشور های نو پدید تغذیه می کنند، هنوز بسیار نا هنجارند. در مثل در برزیل، اما اغلب جاهای دیگر در آمریکای لاتین، بخش های مهمی از چپ تصور می کنند که ساختن بلوک های هژمونیک به رهبری سنت سوسیال- دموکراسی ( البته، نوع «دلپذیر» آن سنت دولت رفاه پس از جنگ در فرانسه، نه سنت امروزی آن دنباله روی از لیبرالیسم) ممکن است. اما آن ها شرایط به کلی استثنایی پدیدآورنده دولت رفاه سوسیال- دموکراسی را از یاد می برند. جامعه های غربی یک امتیاز نسبت به جامعه های دیگر دارندکه هم زمان امتیاز های سرمایه به کار و دنبال کردن فرمانروایی امپریالیستی شان به بقیه دنیا بود. سوسیال دموکراسی، سوسیال امپریالیست و حتا سوسیال کلونیالیست تا پیروزی جنبش های رهایی بخش بود.وانگهی خطری که بدیل کمونیستی را تشکیل می داد، در این لغزش قدرت در راستای سازش تاریخی سرمایه- کار که این لحظه استثنایی تاریخ را توصیف می کند، قطعی بود.

سرنوشتی که پروژه امپریالیستی برای خلق های پیرامونی، نه «نو پدید» محفوظ نگهداشته، هنوز بسیار فاجعه بار است. منطقه های جهان موسوم به «حاشیه ای شده»، در واقع، هدف سیاست های منظم نیروهای فرمانرواست که من آن را استراتژی های «طرد برنامه ریزی شده»خلق های مربوط توصیف کرده ام که یکپارچگی بسیار فشرده منابع طبیعی تابع شان را برای غارت شدید، آسان می کند. به کار انداختن این پروژه از تجاوز و اشغال نظامی (مثل عراق) و به قیمومت در آوردن به دلیل وام داری (مورد کشور های آفریقایی) عبور می کند. در این چارچوب اروپا وژاپن در عمل از واشنگتن پیروی کرده اند. کنفرانس یورو- مدیترانه که در بارسلون در نوامبر 2005 برگزار شد به این دنباله روی گواهی می دهد : اروپا کوشید دستور جلسه ای به کنفرانس تحمیل کند که حامل اولویت بوش– برتری «مبارزه علیه تروریسم» باشد. دولت های عرب، امروز فرمانبردار افراطی ، در برابر نیاز های اربابان سیستم، ناچار شده اند، یادآور شوند که نا چیز گرفتن حقوق خلق های فلسطین و عراق ممکن نیست. از این رو، اروپا از «منافع» خود در منطقه عرب پس از منافع ایالات متحد که در پروژه « خاور میانه بزرگ» در بیان آمده، چشم بپوشد. در مورد آن چه که مربوط به آفریقای جنوب صحرا است، آن طور که موافقت نامه های کوتونو (2000) و پروژه های موسوم بهشریکان اتحادیه اروپا وجامعه های منطقه ای آفریقا آن را تصویر می کنند، وضع به همان ترتیب است. پیروی همه از همان گفتمان های بی مزه مربوط به «کاهش فقر» یا «حکومت مطلوب»، موضع گیری های خود خواهانه مدیر کل جدید سازمان جهانی تجارت (OMC) (پاسکال لامی «سوسیالیست»! ) – که به شدت سفیران دستگاه اداریبوش را ترساند- گواه بر این یگانگی شریکان تریاد امپریالیستی است.

در برابر این مصاف شدید بی مانند، واکنش های جنوب در مسئله بسیار منفعل و ناسازگار است. دولت ها، مانند دولت های زیر حمایت پیشین دیگر جز آزادی عمل بسیار محدود ندارند و از به پرسش کشیدن لیبرالیسم اقتصادی که کشور های شان تاوان آن را داده اند، خودداری می کنند. بخش های وسیع طبقه های توده ای فرو مانده که در پس نشست گفتگوهای شبه مذهبی یا قومی قرار دارند، تقسیم بندی ها بین خلق های جنوب را آشکار می کنند. باز سازی جبهه متحد جنوب در برابر امپریالیسم جمعی تریاد و تعرض های نظامی ایالات متحد مصافی را تشکیل می دهد که خلق های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین رویاروی آن قرار دارند.

البته،خلق های آسیا و آفریقا در طی «عصر باندونگ» (1975- 1955) به موهبت جبهه متحدی که در برابر امپریالیسم بر پا کردند، او را به عقب نشینی وا داشتند. البته، شرایطی که این کامیابی ها را ممکن ساخت، دیگر شرایطی نیستند که بر اوضاع کنونی فرمانرواست. قدرت هایی که حکومت می کردند، زاده جنبش های رهایی بخش ملی و گاه حتا انقلاب های واقعی توده ای بود. آن ها بنابر این واقعیت از قانونیت معین و اعتماد خلق های شان برخوردار بودند. به علاوه، دولت هایی که آن ها رهبری می کردند، می توانست تا درجه معین روی پشتیبانی اتحاد شوروی حساب کند و تجاوز گران امپریالیست را وادار به خویشتن داری معین کند. میدانیم که بعد پس از فرو پاشی اتحاد شوروی ، قدرت های امپریالیستی به سنت تجاوز خشن خود باز گشتند.

با این همه، آلترناتیو واقعی که من آن را باندونگ (سه قاره ای) خلق ها می نامم، با مانع های جدی برخورد می کند، وظیفه هایی که چپ های کشور های جنوب باید انجام دهند، به هیچ وجه آسان تر از وظیفه هایی نیست که چپ های اروپا با آن ها روبرو هستند.

 

در باره جبهه فرهنگی : «واگشت همه چیز»

واپس روی احتمالی فرهنگ اروپایی و آمریکایی شدن جهان از راه تعمیم اصل «همرأیی وسیع» در بیان می آید، استوار بر تأیید باور نکردنی «هویت جمعی» است. نباید به خطر حتمی برای تمدن بشری که کامیابی ممکن تحول را تشکیل می دهد، که من آن را در این راستا انحراف از مسیر توصیف می کنم، کم بها داد. وانگهی، این انحراف که اکنون آغاز شده، می تواند گریز به راست بحران سرمایه داری پیر را تشکیل دهد و فرارفت آن نه راه پیشرفت ها در راستای سوسیالیسم، بلکه از راه ساختمان سیستم جدید از نوع «خراجی» («نو خراجی»)را ممکن می سازد. من جلوتر خصلت های مهم آن را مشخص خواهم کرد. نه فقط «جهان دیگری ممکن است» ، بلکه جهان دیگر یقین است که میتواند بهتر و یا بدتر از دنیایی باشد که در آن به سر می بریم.

   یادآوری: شیوه تولید« خراجی» (tributaire ) برای پایداری همبود یا جماعت (communauté) روستایی یک دستگاه اجتماعی وسیاسی بهره کشی را به منظور اخذ خراج (tribut) به خدمت می گیرد. (مترجم)

اندیشه ورزی من در باره این موضوع استوار بر رد روایت خطی «پیشرفت بشری مقدر مرحله به مرحله گسترش تاریخ» است، که این روایت یا استوار بر ایدئولوژی (اروپایی آغازین) خرد در پیوند با اقتصاد گرایی مدرنیته بورژوایی یا استوار بر تفسیر مارکسیستی عامیانه توالی شیوه های تولید است. در نقطه های چرخش های تاریخ، یعنی هنگامی که گسترش یک سیستم به پایان واقعیت انباشت تضادهای به وجود آمده اش، رسید (به بیان دیگر، هنگامی که این سیستم به سن کهولت وارد می شود)، آینده ممکن با جمع می آمیزد. در این نقطه های چرخش، دو راهی های تحول بعدی متنوع و در راستاهای تحول ممکن گوناگون اند.

در تحلیل هایی که من مطرح می کنم، دستگاه های ایدئولوژیک و سیاسی استقلال واقعی در رابطه های شان با دستگاه اقتصادی به دست می آورند. ترکیب ویژه این دستگاه های گوناگون، در میان چیز های ممکن دیگر وفرمانروایی یکی یا دیگر فرمانروایی ها که این ترکیب را مشخص می کنند.در این صورت توصیف کردن سیستمی را که در رابطه با مدل پابر جا تشکیل می شود، ممکن می سازند. وانگهی، من فرض کرده ام که سیستم سرمایه داری به کلی در این زمان نهایی سالخوردگی در مفهومی که سنگینی تضادهایی که توسط منطق گسترش آن به وجود آمده، از این پس چنان است که مدیریت آن مستلزم کاربرد دایمی بسیار زیاد خشونت سیاسی و نظامی اربابان سیستم، به ویژه جنگ دایمی شمال علیه جنوب است. از این پژوهش این نتیجه به دست نمی آید که بحران سیستم سرمایه داری جهانی در جریان ناگزیر راه فرارفت از آن را توسط سوسیالیسم جهانی می گشاید. این امر امکان پذیر است.از این رو، در این تحلیل لازم است که آن را پیشنهاد کنم :

1.    در سطح تحول های سیاسی و اجتماعی، پیوستگی پیشرفت اجتماعی، ژرفش دموکراسی و تقویت آزادی عمل مستقل ملت ها در جهانی شدن چند قطبی مورد بحث.

2.       در سطح ایدئولوژیکی و فرهنگی، نوسازی ارزش های کلیت باوری

در این بُعد دوّم، تحول های فرمانروای رایج به دقت در مفهوم وارونه پیش می روند. نمودهای این جهش بزرگ به واپس در آن چه که «پسا مدرنیسم» پیشنهاد می کند، دست کم در جریان های فرمانروایی اش در زیر پرسش قرار دادن دوباره «حقیقت عینی»و پر بها دادن به گفتمان های اش آشکارند. آلان سوکال و ژان بریکمون نقد پالاینده این بُعدخرد را پیشنهاد می کنند. (5)

پسامدرنیسم در این روایت که کامیاب بوده است، مدعی است که وضعیت ممتاز علم در زمینه شناخت را به پرسش می کشد. مدعی است که «حقیقت عینی» به سادگی وجود ندارد، حقیقت چیزی است که «افراد» واقعی می اندیشند. به بیان دیگر، جایگاه گفتمان علمی (که حکایت پردازی توصیف شده) در همان سطح دیگر حکایت پردازی ها (حکایت پردازی های سحر و جادو، شبه علم ها، مذهب ها)قرار دارد. حتا مدعی است که چند گانگی واقعیت، حکایت پردازی های واقعآًرایج هر ادعای کلیت باورانه را از میان بر می دارد و همه این گفتمان ها را در همان سطح قرار می دهد، و چیز شگفت (امّا درک نکردنی) این است که از تابع کردن کسانی که خود را خود به خود ضد هژمونیک در نقد تند توصیف می کنند، امّا آن را در «گفتمان فرمانروا» کنار می گذارند، می پرهیزد.

گفتمان پسا مدرنیستی با تحول های مهم جاری، یعنی پدیداری «فرهنگ گرایی ها» (با ملحق شدن همیشگی به جمع) همراه است و آن را توجیه می کند . از آن جا این تأیید را درک می کنم که «فرهنگ ها»واقعیت های فراتاریخی استوار بر ارزش های گوناگون مقایسه ناپذیر و دایمی را تشکیل می دهند. هیچ چیز در تاریخ واقعی خلق ها این پیش آزمونی (a priorie) نا هنجار را تأیید نمی کند. «فرهنگ گرایی» – که نباید با واقعیت پیش پا افتاده و واضح که گوناگونی فرهنگی را تشکیل می دهد، اشتباه شود – گفتمان های جستجوی ذات مطلق را که همه جنبش های شبه مذهبی (اسلام سیاسی، هندوگرا، مسیحیت بنیادگرای ایالات متحد، «فرقه ها» ی بی شمار از هر نوع)یاشبه قومی را تغذیه می کنند، توجیه می کند. مسئله عبارت از چیزی کم تر از گفتمان های ابر ارتجاعی نیست که به هیچ وجه در آرزوهای آزادی موجودهای انسانی و به ویژه در آرزوهای بیشتر طبقه ها وخلق های ستمدیده شرکت ندارند، بلکه بر عکس، آن ها را در یک بن بست زندانی می کنندو به پذیرفتن فرمانروایی واقعی که قربانیان آن هستند- فرمانروایی سرمایه داری پیر وا می دارند.

بنابر این، در باره سوژه روشن بین باشیم. آری مدرنیته واقعاً موجود که توسط سرمایه داری امپریالیستی آفریده شده، از حیث فرهنگی کژراهه، اروپا مرکزی، مرد سالار و پدر سالار، پرومته ای در مفهومی است که طبیعت را در ابژه مطرح می کند. آری، گفتمان های ضد هژمونیک (فمنیسم، اکولوژیسم، ضد امپریالیسم فرهنگی) که نمایشگر آن هستند، عنصرهای مثبت تغییر شکل ندادنی هر آلترناتیو بشردوستانه را تشکیل می دهند. البته، این آلترناتیو که مدرنیته را نفی نمی کند، در حال توسعه عقلانی و بنیادی است که اروپا مرکز انگاری ، دیکتاتوری ماخیستی و تحقیر ملت ها را از میان بر می دارد.

در برابر این مصاف ، فراخوان به چشم پوشیدن از آرزوی کلیت باورانه در اساس واپس گرایانه است. همین پذیرفتن است که باید جایی به گفتمان های ضد هژمونیک داده شود، به شرطی که آن ها در گتوهایی که به آن ها اختصاص داده شده ، زندانی باقی بمانند. دمکراسی به سبک ایالات متحد این «تنوع» ناکارا را بر می انگیزد. خود را با «women studies»  (بررسی های زنان)،  «black studies »  (بررسی های رنگین پوستان) که در آن ها همه بیان نامه ها مجاز خواهند بود، وفق می دهد، حال آن که گفتمان قراردادی اقتصاد فرمانروا راه خود را بدون احساس کردن کم ترین ناراحتی دنبال می کند. این ایدئولوژی موسوم به پسا مدرنیستی نمی تواند به رادیکالیسم لازم برای دگرگون کردن جهان الهام بخشد.

به این دلیل است که این ایدئولوژی ، ایدئولوژی است که برای نیروهای فرمانروا و به ویژه بیشتر برای دستگاه اداری ایالات متحد نوید بخش است. برای ادامه دادن به فرمانروایی های پا برجا هیچ چیز کارکردی تر از این ایدئولوژی نیست که به توافق های آشکار مجموع افراد که بنابر «هویت ویژه کاهش ناپذیر» شان تعریف می شوند، شکل می دهد. من واقعیت این کارکردی بودن را بنابر آزادی عمل های زیر بیان می کنم: اگر شما در یک دست بطری کوکاکولا و در دست دیگر نشانه هویت ادعایی تان (قرآن، انجیل یا نشانه قومی) را نگهدارید، شما خطرناک نیستید (هر چند به آن باورمند باشید!)

اگر تاریخ پیدایش و شرایط شکل بندی مدرنیته واقعاً موجود می توانند شناخته شوند، [می بینیم که] این مدرنیته به پایان مسیر خود نرسیده است (وانگهی، پایانی برای این مدرنیته وجود ندارد، [چون] تاریخ پایان ندارد) .و چون مدرنیته واقعاً موجود تا امروز مدرنیته سرمایه داری است، او به جامعه های سیاره در فراتر رفتن از آن توسط مدرنیته پسا سرمایه داری بالاتر تعلق دارد. پس رفت های واپس گرای جاری، اگر به تأییدکردن فرمانروایی ها ناگزیر شوند و به سکوت مخالف های شان محدود گردد، در این صورت به فرارفت از پسا سرمایه داری که من آن را ساختمان یک سیستم «نوخراجی» توصیف می کنم، کمک خواهند کرد.

 

باز سازی انتر ناسیونالیسم خلق ها در برابر امپریالیسم

در ازای تحلیل هایی که من این جا،چه در باره آن چه که مربوط به اروپا و چه مربوط به جنوب است، پیشنهاد کرده ام، آشکار می شود که «جنبش» های مربوط به اعتراف و مبارزه با بینش استراتژیک منسجم و قوی که در ازای مصاف ها توسعه یافته باشد، بسی فاصله دارد. باید در بیان کردن آن از شهامت وروشن بینی برخوردار بود. بسیاری از جنبش ها به خاطر کنش های (به کلی موجه)، بدون باورکردن ناگزیر به دورتررفتن، و هنوز کم تر، تکیه کردن روی نقطه ضعف ها خود خویشتن را می ستایند. ایدئولوژی معینی از جنبش مدعی است که مجموع همه این مقاومت ها و مبارزه ها در نفس خود آلترناتیو به وجود می آورد. نه تاریخ، نه اندیشه ورزی تئوریک و بررسی واقعیت، این دیدگاه آسان را تقویت نمی کنند.

این پیشنهاد به هیچ وجه به این معنی نیست که پاسخ به مصاف «آسان» باشد. وارونگی ناگزیر در سیستم ایده ها و ارزش های فرمانروا که پیشنهاد ایجاب می کند، در واقع مربوط به دامنه عظیم آن است. این ایجاب می کند که خلق های مرکز های سیستم، به ویژه اروپایی، فرهنگ چپ واقعی را در گسست با سرمایه داری و امپریالیسم بازآفرینی کنند.

   در مجموعه دراز فصل های پیاپی که«فرهنگ سیاسی چپ اروپا» (روشنگران، انقلاب فرانسه، جنبش کارگری و مارکسیسم، انقلاب روسیه) را تشکیل داده اند، پنداشت خلق های اروپا شایستگی آفریدن فصل جدیداش را نشان می دهد. این وارونگی ایجاب می کند که خلق های پیرامونی – منطقه طوفان ها- هم زمان خود را از توهم های توسعه ممکن در چارچوب جهانی شدن سرمایه داری و از پندارهای آلتر ناتیو های سنت گرا آزاد می کنند. آن ها آلترناتیو ها، ناپیوستگی های جدید را که پاسخگوی مصاف ها و امکان های عصر ما است، فرمول بندی می کنند. این ایجاب می کند که هر دوی آن ها شکل های سازمان دهی و کنش های سیاسی مناسب و کارایی بیافرینند که در سیاهه نیاز های آن ها بسیاری از پرسش های دشوار هنوز بدون پاسخ های قانع کننده است.

من این جا فقط در عبارت های بسیار کوتاه برخی از محورهای اساسی مصافی را که به بررسی آن ها پرداخته ام، نشان می دهم :

1)  تعریف کردن سوژه های جدید تاریخی شایسته فرمانروا شدن بر تحول و دادن راستاهای خواسته به آن ها

2) تعریف کردن مصاف استرتژیک سیاسی که من «کوتاه کردن»آن را در اصطلاح های زیر پیشنهاد می کنم : درک کردن برنامه های شایسته متحد کردن (نه پراکندن) : الف) پیشرفت اجتماعی، ب ) پیشرفت های دموکراتیک، و پ) احترام به ملت ها و خلق ها. این امر به ویژه درک کردن اتحاد اروپایی احترم آمیز ملت ها و نه ساخته و پرداخته شده علیه آن ها را ایجاب می کند.

3) ترکیب کردن اجتماعی شدن بر پایه بازار و اجتماعی شدن بر پایه دموکراسی که برای استوار شدن تدریجی فرمانروا فرا خوانده شده.

4) ترکیب کردن «رقابت» و «همبستگی» با در نظر گرفتن سنجه برتری همیشگی که در خلال تاریخ هنوز بیش از رقابت خاستگاه پیشرفت بوده است.

5) بیان کردن سیاست های تنظیم و حمایت کارا در اصطلاح های مشخص برای پیش رفتن در راستای توسعه چند بعدی از حیث اجتماعی متعادل و از لحاظ زیست بومی پایدار، آن چه که ایجاب می کند به «قانون» اعتباری برتر از اعتبار قرار داد بدهد (که بنابر سنت اروپایی این جا در تعارض با سنت ایالات متحد است) .

6) شناسایی کردن تشکیل دهندگان بلوک های هژمونیک ملی، توده ای ودموکراتیک، ضد امپریالیستی در شرایط مشخص کشور های گوناگون جنوب و فرمولبندی کردن هدف های استراتژیک مرحله ای که مطابق با آن ها است.

پیش رفت ها در این راستاها مترادف با ساختمان تدریجی انترناسیونالیسم خلق ها می شود. در واقع، مسئله عبارت از پیوستگی مبارزه خلق های شمال (در خلال ترکیب دوباره فرهنگ چپ اروپایی) وفرهنگ های خلق های جنوب است. این انترناسیونالیسم ضروری خلق ها – همه خلق ها – می تواند استوار بر مفهوم های مبهم و «همبستگی بشری در مقیاس جهانی» باشد، که اغلب با ثروت یا فقرِ تحلیل قرابت دارد مبارزه علیه «فقر»، «حکومت مطلوب» تأیید منافع مشترک بشریت در برابر مصاف های زیست بومی (کمیاب شدن منابع، ویرانی آب و هوا) درونمایه های رمزآمیز این روش «ایده آلیستی» (در مفهوم تحقیرآمیز اصطلاح) هستند که از منافع گروه های اجتماعی مربوط و تعارض های احتمالی شان نا آگاهند. انترناسیونالیسم مورد بحث باید استوار بر یگانگی منافع مشترک در برابر دشمن مشترک باشد که فقط می توان آن را «سرمایه داری امپریالیستی» توصیف کرد.

بدون مدعی بودن توانایی در فرمول بندی کردن زیادتر مسئله ای که این جا به ما مربوط است، من این نگریستن را پیشنهاد می کنم که این ساخت نخست از واپس زدن پروژه ایالات متحددر کنترل نظامی سیاره عبور می کند. در تحلیل من این شرط لازم است که بدون آن هر پیشرفت دموکراتیک یا اجتماعی که این جا یا آن جا و اقعیت یافته در نهایت آسیب پذیر باقی می ماند.

اگر ساخت انترناسیونالیسم خلق ها به یقین از مسئولیت خلق ها (متمایز از مسئولیت دولت ها )، یعنی از طبقه های زحمتکش، همان طور از جنبش ها و سازمان های مربوط به آن ها ناشی می شود، مبارزه برای پیش رفتن در این راستا نمی تواند از تضاد ها (ولو «فرعی») بین طبقه های رهبری (یعنی دولت ها) غفلت ورزد. در باره این موضوع من به پیشنهاد ها در کنفرانسی باز می گردم که در باره تعارض های شمال- جنوب در جریان متبلور شدن انجام داده ام. (6)

جهانی دیگر، جهان بهتر ممکن است. شرایط عینی برای این که بتواند چنین باشد، وجود دارند. دترمینیسم تاریخی مقدم بر تاریخ وجود ندارد. گرایش های نهادی در منطق سرمایه با مقاومت نیروهایی که نتیجه های آن را نمی پذیرند، برخورد می کنند. بنابر این، تاریخ واقعی محصول این تعارض بین توسعه سرمایه داری و منطق هایی است که از مقاومت نیروهای اجتماعی قربانی توسعه آن ناشی می شوند. توسعه مبارزه های اجتماعی می تواند روی قدرت گروه های هژمونیک متفاوت کسانی که بر نظم نولیبرالی جهانی شده پا بر جا فرمانروایند، تکیه کند و استوار برسازش ها بین منافع اجتماعی باشد که گوناگونی و اختلاف آن ها را می پذیرند (بلوک های سازش سرمایه- کار در مرکز های سرمایه داری، بلوک های ملی- توده ای- دموکراتیک ضد کمپرادوری در پیرامون ها). دولت، در این وضعیت آزادی عمل وسیع در چارچوب سیستم جهانی استوار بر اصل چند قطبی بودن مذاکره، پیدا می کند. باید برای آنچه که این چنین باشد، کار کرد. بنابر این، چند قطبی بودن مترادف آزادی عمل مستقل واقعی برای دولت ها است. این آزادی عمل به شیوه معین که بنابر مضمون اجتماعی دولت مورد بحث تعریف می شود، مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

لحظه کنونی بنابر گسترش پروژه هژمونیسم آمریکای شمالی در مقیاس جهانی توصیف شده است. این پروژه امروز تنها به فراگرفتن تمام صحنه مربوط است. دیگر ضد پروژه ای که محدود کردن فضای تابع کنترل ایالات متحد را در نظر گیرد، وجود ندارد، همان طور که وضع در دوره دو قطبی بودن (1990- 1945) این گونه بود. پروژه اروپایی فراسوی ابهام های آغازین اش در نفس خود در مرحله زوال وارد شده است:کشور های جنوب (گروه77 ، نا متعهد ها) که در طی دوره باندونگ (1975- 1955) یک جبهه مشترک در برابر امپریالیسم غربی به وجود آورده بودند، از آن چشم پوشیده اند.چین که خود یک سوار کار یکه تاز است ، هیچ بلند پروازی جز حمایت از پروژه ملی اش (که در نفس خود مبهم است) ندارد و خود را شریکی فعال در ساختن جهان مطرح نمی کند.

روسیه، چین و هند سه دشمن استراتژیک پروژه واشنگتن اند. قدرت های پابر جا در این سه کشور به احتمال آگاهی فزاینده ای از آن پیدا می کنند. البته، به نظر می رسد که آن ها بر این باورندکه می توانند بدون برخورد کردن مستقیم با دستگاه اداری ایالات متحد زیرکانه عمل کنند. بنابر این، نزدیکی اروپا- آسیا (اروپا، روسیه، چین و هند) که به یقین بقیه آسیا و آفریقا را به دنبال خود می کشد و ایالات متحد را منزوی می کند، به طور مسلم دلخواه است. چندنشانه وجود دارد که در این راستا پیش می رود. البته، هنوز چیزی از دیدن تبلور آن برای پایان دادن به گزینش آتلانتیستی اروپا به چشم نمی خورد.

مصاف هایی که در آن ها ساختمان دنیای چند قطبی واقعی رویاروی هم قرار گرفته، بسیار جدی است که شماری از جنبش های «آلتر موندیالیست» آن را باور ندارند. بی درنگ، مسئله عبارت از به هزیمت واداشتن پروژه نظامیواشنگتن است. این موضوع شرط بی چون و چرا برای گشودن راه آزادی عمل های لازم است که بدون آن ها جز پیشرفت اجتماعی دموکراتیک و هر پیشرفت در راستای ساختمان چند قطبی بی نهایت آسیب پذیر باقی می مانند.

جهان چند قطبی واقعی هنگامی واقعیت می یابد که چهار شرط زیر تحقق یابد:

1)  اروپا واقعاً در راه یک «اروپای دیگر» اجتماعی پیش رفته باشد (و بنابر این در گذار دراز به سوسیالیسم جهانی وارد شده باشد) و رو بر تافتن از گذشته خودو زمان حال امپریالیستی خود را آغاز کرده باشد. این امر آشکارا مستلزم خروج از آتلانتیسم و نولیبرالیسم افراطی است.

2)  در چین راه «سوسیالیسم بازار» بر گرایش های نیرومند انحراف پندار بافانه به سوی ساختمان «سرمایه داری ملی» که ناممکن برای متعادل بودن است، غلبه کند. زیرا این امر باعث طرد اکثریت کارگران و دهقانان می گردد.

3)  کشور های جنوب (خلق ها و ملت ها ) به باز سازی «جبهه مشترک» نایل آیند. این شرط برای این است که آزادی عمل های جنبش به طبقه های توده ای امکان می دهد نه تنها «امتیازها» به نفع خود، بلکه فراسوی آن دگرگونی طبیعت قدرت های پابر جا را تحمیل کرده و بلوک های «ملی، توده ای و دموکراتیک»را جانشین بلوک های کمپرادور فرمانروا سازند.

4)  در سطح سازمان دهی دوباره سیستم های حقوقی، ملی و بین المللی، در راستای ساختی پیش رفته باشد که احترام به حاکمیت های ملی (با پیشرفت کردن حاکمیت دولت ها در راستای حاکمیت خلق ها) و احترام به همه حقوق فردی و جمعی ، سیاسی و اجتماعی را هما هنگ می کند.

 


پی نوشت ها

1)  سمیر امین و اَل. ، آفریقا نوزایی یا طرد برنامه ریزی شده، پاریس، مزون نو و لاروز، 2005

2)  سمیر امین و آ . اِل کنز، دنیای عرب، داو های اجتماعی، چشم اندازهای مدیترانه ای، پاریس، هارماتان، 2005

3)  سمیر امین، هژمونیسم ایالات متحد و زوال پروژه اروپایی، پاریس، هارماتان، 2000

4)  سمیر امین، «تئوری و کاربست سوسیالیسم بازار چین» در تیان- یو- کائو (انتشارات) مدل چینی توسعه مدرن، لندن، روت له گه، 2005

5)  آ . سوکال، جی. بریکمون، شبه علم ها و پسا مدرنیسم، پاریس، اودیل یاکوب، 2005

6) گفتگو با سمیر امین توسط ر. هررا، «50 سال پیش، کنفرانس باندونگ» ، همبستگی شماره 67 ، 2005

 

یادآوری : برای آشنایی بیشتر با دیدگاه های سمیر امین در ارتباط با مسئله های جهانی شدن به کتاب «مصاف های جهانی شدن» سمیر امین به ترجمه ب . کیوان در سایت نگرش و کتاب «جهانی شدن جدید سرمایه داری و جهان سوم» ترجمه و پژوهش این جانب با نام مستعار «وحید . کیوان» نشر توسعه، چاپ تهران 1376 مراجعه فرمایید.

No Comments

Comments are closed.

Share